خبرنگار ایکنای خراسان رضوی در گفتوگو با حجتالاسلام سیدمحمدحسین دعائی، استاد حوزه و دانشگاه و مسئول قرارگاه مکتب توحید، به بررسی موضوع تعامل فلسفه اسلامی با دیگر ادیان پرداخته است که در ادامه میخوانیم؛
فلسفه اسلامی، اساساً در پی ایجاد چارچوبی عقلانی برای تبیین اصول مشترک فرادینی بوده و بیشتر بر اشتراکات محتوایی ادیان تأکید داشته است تا تفاوتهای شکلی آنها.
نخست آنکه، با وجود تحریف در ادیان پیش از اسلام و انحراف پیروان آنها، همچنان نشانههایی از حقیقت در آنها باقی است. دوم آنکه، علیرغم تفاوتهای ظاهری و آیینی، ریشه و چارچوب مفهومی همه ادیان آسمانی یکی است. سوم آنکه، فلسفه اسلامی در واقع در پی ایجاد «الهیات عقلانی» و ارائه «تبیین برهانی» از جهانبینی وحیانی است.
بهعبارتی دیگر، مسئلههای اصلی یک فیلسوف همان مسئلههای اصلی یک الهیدان است؛ مباحثی همچون وجود خدا، توحید، صفات الهی، عدالت، خلقت، جهانشناسی، انسانشناسی، خیر و شر، نبوت، فضائل اخلاقی، سعادت انسان و معاد. ازاینرو، بخش قابلتوجهی از محتوای فلسفه اسلامی، همان مباحثی است که در همه ادیان آسمانی نیز مطرح است.
البته طبیعی است که در میراث فلسفی اسلام به تفاوتهای ادیان نیز توجه شده باشد، اما نوع مواجهه فیلسوفان مسلمان با آموزههای اختصاصی اسلام و موارد غیرمشترک با دیگر ادیان، بهگونهای بوده که حتی از دل آن نیز تقریب و تقارب بیرون آمده است.
فلسفه اسلامی، بهحکم حقیقتجویی، واقعگرایی و برهانمحوری، در برابر خطاها و مغالطههای ادراکی حساس است و به تفاوتهای اسلام با دیگر ادیان و نیز تبیین انحرافات آنها ـ مانند انگاره «تثلیث» ـ پرداخته است. بااینحال، چون این مسیر را از طریق استدلال عقلی و آزاداندیشانه و بدون تکیه بر پیشفرضهای دروندینی دنبال میکند، نهتنها موجب درگیری و تعصبورزی نشده، بلکه در بسیاری از موارد زمینه همفکری و همدلی را نیز فراهم آورده است؛ همان روحی که میتواند بستر هماندیشی، همگرایی و همافزایی میان ادیان باشد.
اگر منظور از دوره کلاسیک، قرون سوم تا هفتم هجری باشد، میتوان در این بازه جلوههای مهمی از تعامل میان فلسفه اسلامی و فلسفه یهودی را مشاهده کرد. در این دوران، یهودیان در سرزمینهای اسلامی ـ بهویژه در اندلس ـ زندگی میکردند و این زیست مشترک، زمینه ارتباطات فکری و فرهنگی آنها با مسلمانان را فراهم کرده بود.
بهطورکلی، سه عامل در شکلگیری و گسترش این تعامل نقش داشت.
نخست، زبان مشترک بود؛ هر دو گروه از زبان عربی استفاده میکردند و در یک فضای زبانی میاندیشیدند و مینوشتند.
دوم، منابع و متون مشترک بود؛ هر دو سنت فلسفی در این دوره، بهشدت تحتتأثیر میراث فلسفی یونان قرار داشتند.
سوم، فضای فکری مشترک بود؛ چراکه هر دو جریان، ریشه در دین داشتند و دغدغهها و مسئلههای مشابهی را پی میگرفتند. بهعبارتی، هر دو در پی ارائه الاهیاتی عقلانی بودند و با توجه به اشتراکات اسلام و یهود در حوزه الهیات، به همپوشانیهای قابلتوجهی رسیدند.
البته در ادامه، این مکتب با تأکید بر استقلال عقل بشری از شکل اولیه خود فاصله گرفت و زمینهساز پیدایش فلسفه مدرن بهدست فیلسوفانی چون دکارت شد. در مجموع، تأثیر فلاسفه اسلامی بر فلسفه غرب انکارناپذیر است.
در همین راستا، اگر بخواهیم بحث را بهصورت عینی دنبال کنیم، میتوان به نمونههای روشنی اشاره کرد:
سعید بن یوسف فیومی، معروف به سعدیا گائون (متوفای ۳۳۱ قمری/۹۴۲ میلادی)، نخستین فیلسوف یهودی است که درصدد تحکیم آموزههای یهودیت بهصورت نظاممند و دفاع عقلانی از آنها برآمد. سعدیا از کلام معتزلی تأثیر پذیرفت و از آن برای حل تناقضات کتاب مقدس و توجیه باورهای یهودی بهره برد. مهمترین اثر او، کتاب «الامانات والاعتقادات» است.
همچنین سلیمان بن یحیی بن جبیرول، معروف به ابنجبیرول (متوفای ۴۵۰ قمری/۱۰۵۸ میلادی)، یکی دیگر از بزرگان فلسفه یهودی است که با اندیشههای فارابی و ابنسینا آشنا بود و گرایشهای نوافلاطونی داشت. اثر مهم او، کتاب «ینبوع الحیاة» است.
یهودا هلیوی (متوفای ۵۴۱ قمری/۱۱۴۱ میلادی) نیز از فیلسوفان برجسته یهودی است که بهواسطه آشنایی با فلسفه اسلامی و با الهام از مناظرات کلامی مسلمانان، به دفاع از آموزههای یهودی پرداخت. مهمترین اثر او کتاب «الخزری» است.
و در نهایت، موسی بن میمون (متوفای ۶۰۱ قمری/۱۲۰۴ میلادی) را میتوان مهمترین نماینده عقلانیت یهودی دانست. او نیز بهشدت از فارابی و ابنسینا تأثیر پذیرفت و کوشید با استفاده از میراث فلسفی مسلمانان، فلسفه را در خدمت دین قرار دهد و به الهیات یهودی چهرهای نظاممند و استدلالی ببخشد. مهمترین اثر او کتاب «دلالة الحائرین» است.
خلاصه آنکه، در دوره کلاسیک، فلسفه اسلامی و فلسفه یهودی تعامل چشمگیری داشتند. فیلسوفان یهودی با بهرهگیری از میراث فلسفی اسلام و تفسیر فیلسوفان مسلمان از فلسفه یونان، از باورهای دینی خود دفاع کرده و پایههای عقلانیت یهودی را استوار ساختند. افزون بر این، همین تعامل، زمینه انتقال فلسفه اسلامی به اروپا را نیز فراهم آورد.
بخش قابلتوجهی از تعاملات فلسفی میان اسلام و دیگر ادیان، در جغرافیای اندلس، یا همان اسپانیای مسلماننشین، شکل گرفت. در این سرزمین، فیلسوفان مسلمان، یهودی و مسیحی در شهرهایی چون قرطبه، طلیطله و غرناطه با یکدیگر ارتباط داشتند و در فضایی باز و علمی، متون یکدیگر را ترجمه، تفسیر و نقد میکردند.
در واقع، اندلس نقش پل فکری و فرهنگی را ایفا کرد؛ هم بستری برای آشنایی مسلمانان با اندیشههای یهودی و مسیحی بود و هم دروازهای برای ورود میراث فلسفی اسلام به غرب. پس از فتح مجدد اندلس بهدست مسیحیان، شخصیتهایی چون جرارد کرمونا و دومینیکوس گوندیسالفی آثار فیلسوفانی مانند فارابی، ابنسینا، غزالی و ابنرشد را به لاتین ترجمه کردند و بدین ترتیب، زمینه آشنایی نخبگان اروپایی با فلسفه اسلامی و پیدایش جریانهایی چون اسکولاستیسم را فراهم آوردند.
بهطور خلاصه، اندلس محل تلاقی سه دین بزرگ ابراهیمی ـ اسلام، یهودیت و مسیحیت ـ بود و نشان داد که در سایه عقلمحوری و یکتاباوری میتوان به تعاملات فکری و فرهنگی عمیق و سازنده دست یافت.
فیلسوفان مسلمان، بهویژه در قرونوسطی، با نظریات خود در حوزههایی چون منطق، هستیشناسی و اخلاق، تأثیرات عمیقی بر فلسفه غرب گذاشتند. برای نمونه، فارابی با نظریه مدینه فاضله، بر فلسفه سیاسی غربیها اثرگذار بود. همچنین ابنرشد، با نفی جدایی ایمان از عقل، الهامبخش بسیاری از فیلسوفان مسیحی شد. او معتقد بود فلسفه و دین دو زبان متفاوت برای بیان یک حقیقتاند و همین اندیشه، بر متفکرانی مانند آلبرت کبیر و توماس آکویناس تأثیری بنیادین گذاشت و به احیای عقلانیت مسیحی در چارچوب سنت اسکولاستیک یاری رساند.
افزون بر این، فلاسفه اسلامی نقشی تعیینکننده در انتقال اندیشههای یونانی به غرب داشتند. جوامع علمی اروپا در پرتو خوانش فیلسوفان مسلمان از فلسفه یونان و شرحهای آنان بر آثار ارسطو، به این سنت فکری دست یافتند. آثار ابنرشد، پس از ترجمه به لاتین، به یکی از منابع اصلی فهم فلسفه ارسطویی در غرب بدل شد و مبانی فکری اندیشمندان اروپایی را دگرگون ساخت.
برای درک میزان تأثیر ابنرشد، باید به پیدایش مکتبی در اروپا با عنوان آوریسم (Averroism) اشاره کرد؛ مکتبی که رسماً بر تعالیم او استوار بود و میکوشید با بهرهگیری از نظام فلسفی ارسطو، از عقلانیت آموزههای دینی دفاع کند.
انتهای پیام