اعتباریات علامه، بخشی از نگرش بسیار خاص او درباره انسان، جامعه و مناسبات جمعی است. یکی از آقایان کتاب اعتباریات ما را خواند و گفت: اگر آنگونه که شما میگویید باشد، بسیاری از امور تغییر میکند و بسیاری از معضلات ما حل میشود. گفتم: بله. گفت: پس چرا نمیخوانیم؟ گفتم: دلیلش همین است. دانشگاه علامه کتاب اعتباریات را چاپ کرد، کتابی که بسیاری از حوزهها مانند اخلاق، حکمرانی، علوم انسانی و تمدن را تحت تأثیر قرار میدهد. اینها اصلاً اغراق نیست؛ اینگونه نیست که چون دلداده علامه هستیم این موارد را بیان میکنیم. دقیقاً نظریهای که شهید صدر با عنوان «تبادل علمی» مطرح کرد، علامه طباطبایی با عنوان «شراکت در علم» بیان کرده است. این دو نظریه، از نظریههای بسیار مهم در باب علوم انسانیاند.
پور حسن تصریح کرد: در این کتاب، دو باب را به اخلاق و اعتباریات اختصاص دادهام. علامه در این حوزه دقیقاً بسطدهنده دیدگاه ابن سینا درباره «توافق همگانی» و «عرف» در اخلاق است. این نظریه را نخستین بار ابن سینا مطرح کرده است. ابن سینا سه دیدگاه متفاوت در باب اخلاق دارد و در رویکرد چهارم که رویکرد تلفیقی است، این سه را با یکدیگر جمع میکند: ۱. مبنای عقلی یا ذاتی ۲. مبنای دینی (برای مثال در عیون الحکمه حکمت عملی)۳. مبنای توافق همگانی.
پورحسن در ادامه گفت: سخن من این است که علامه قصد ندارد حکمت عملی را تکرار کند؛ بلکه معضلاتی را که در حکمت عملی وجود داشته، بازخوانی کرده است. نمونه بارز این بازخوانی را میتوان در سیاستاندیشی فارابی دید. فارابی در باب اجتماع دچار دودلی و تردید است؛ نه از سر ظن یا گمان، بلکه واقعاً نمیداند پس از دوران پیامبر و ائمه معصومین(ع) با جامعه چه باید بکند. او در دل خلافت بغداد قرار دارد. فارابی از حدود سال ۳۱۷ تا ۳۲۹ آثار مهم خود را مینویسد و در همین دوره در بغداد است. او در برابر خلافت نمیداند چه رویکردی اتخاذ کند؛ آن را کاملاً کنار بگذارد؟ نقد کند؟ یا برخی از ارکان آن را ـ به دلیل اتکایش بر اجماع ـ مورد استفاده قرار دهد؟
استاد فلسفه گفت: فارابی نظریه «رئیس اول» را مطرح میکند، اما نمیداند این رئیس اول را باید تقلید کرد یا از افلاطون اقتباس نمود. با افلاطون نیز سازگار نیست؛ زیرا افلاطون نظامی کاملاً کاستیمحور و غیرتحولی ارائه میکند. به همین دلیل فارابی در آثار خود توضیح میدهد که فضایل اربعه چیست، کلام چیست، فقه چیست، رئیس اول چگونه است، حکمت چیست، نسبت صورت متخیله با متعقله چیست و نسبت نبی و فیلسوف چگونه است. اما اگر اکنون از او بپرسیم که پس از دوران ائمه، فیلسوف مهمتر است یا فقیه، پاسخی قطعی ندارد؛ گرچه گاهی تقدم میدهد، اما همچنان تردید باقی است. در مقابل، علامه طباطبایی با صراحت بیان میکند که این مسائل به عقل جمعی بشر بازمیگردد. حکومت، به طور کلی، عقل جمعی بشر است و نهادهای اجتماعی نیز برآمده از عقل جمعی بشرند. البته این به معنای تعارض با دین نیست.
پورحسن بیان کرد: علامه در بحث قدرت نیز دقیقاً عبارتی را تکرار میکند که ابن سینا در رساله فیالعهد گفته است. ابن سینا معتقد بود اگر حکمرانان اخلاقمند باشند، جامعه نیز اخلاقمند میشود؛ بنابراین تربیت صاحبان قدرت، مقدم بر تربیت مردمان است. علامه نیز بیان میکند که اخلاق، بنیان قدرت است و قدرت بدون اخلاق تهی است. «حکمرانی»، «ریاست» و «مرئوسیت» از اصطلاحات کلیدی علامه است. بسیاری از معضلات امروز ما ـ به ویژه در مناسبات جمعی ـ با همان نگاه نیرومندی که علامه به عقل، به ویژه «عقل جمعی» و آن هم «عقل جمعی جامعه دیندار» دارد، قابل تبیین است.
دیدگاه نخست جوادیآملی برداشت سادهای از این نظریه است؛ او نمیگوید که چون همه مخلوقات الهی هستیم، هر علمی که تولید کنیم دینی است. بلکه او میگوید جامعه دینی، بر اساس اقتضائات خود و نیازها و پرسشهایش، برای پاسخ به جهان واقعی خود، «اعتبارات علمی» وضع میکند؛ این اعتبارات میتواند شامل قدرتها، نهادها و ساختارها باشد. بنابراین دیندارانی که فعالانه حرکت میکنند، در علم شریک میشوند و آن را سامان میدهند، و به همان میزان سهیم هستند. کاملاً مشخص است که شهید صدر در این نظریه به دوره طلایی تمدن اسلامی اشاره دارد.
پورحسن بیان کرد: فارابی معتقد است که شما میتوانید سایر سنتها را بخوانید، اما مقلد آنها نباشید. هدف از مطالعه دیگر سنتها، ایجاد گفتگویی میان میراثها است، نه تسلیم شدن به آنها. فارابی یونان، اسلام و ایران را مطالعه کرد، اما همچنان خودش باقی ماند؛ نه شارح بود و نه مقلد. این استقلال فکری، مهمترین رویکرد فارابی است.
شهید صدر نیز بر پیوند میان علم و عقل یا فلسفه تأکید میکند. او معتقد است این پیوند به متفکران جامعه کمک میکند تا قوانین علوم انسانی را با تغییر پیشفرضهای فلسفی ممکن سازند و تصور نکنند که این قوانین امری ثابت و غیرقابل تغییر هستند. شهید صدر در مورد مبادی علم بیان میکند که لزوماً مبادی علم تجربی نیستند و کتاب الاسس المنطقیة مهمترین اثر او در این زمینه است. نزد علامه طباطبایی نیز همین نگاه وجود دارد؛ او معتقد است اگر از لحاظ عقلی پیشرفتی نکنیم، توانایی مشارکت در علم جهانی را نخواهیم داشت. این نکته در مسائل اخلاق، قدرت و نهادهای مدنی نیز صادق است.
وی ادامه داد: هفت نتیجه مهم از دیدگاه علامه که در کتاب استخراج کردهام عبارتاند از:
علامه امکان عقلانیت عملی در جامعه را فراهم میکند. بخشی از عقلانیت عملی ما تاکنون محروم بوده است.
علامه به اخلاق عرفی اعتبار میبخشد، زیرا آن بر پایه توافق همگانی و عقل جمعی استوار است.
در باب قدرت و نهادهای اجتماعی، علامه ما را از جزمیت رها میکند؛ هیچ نهاد یا قدرتی ذاتاً ثابت و مقدس نیست و عقل بشر توان تغییر و تحول آن را دارد.
ارزشها و هنجارها پویا هستند و قابلیت نوسازی دارند؛ تغییر بر اساس اعتبارات وضع شده توسط جامعه امکانپذیر است.
قوانین باید بر اساس نیازهای زمان تغییر کنند و نگرانی از تغییر آنها، مانع پیشرفت میشود.
ساختار اجتماعی امری توافقی و عقلانی است؛ ممکن است مرتبط با دین یا فرهنگ باشد، اما در عین حال ساحت مستقلی دارد که میتواند مستقل عمل کند.
علامه آینده اجتماعی جهان انسانی را طراحی میکند؛ تفاوت او با فارابی در این است که فارابی دغدغه جهان دینی و اسلامی داشت، اما علامه نگرش او جهانی و فراگیر است.
دیدگاه علامه ابزارهای مهمی در اختیار ما قرار میدهد تا بتوانیم قانون، اخلاق، قدرت، اصول زمامداری و مناسبات جمعی را بازسازی کنیم و حتی گفتگویی عقلانی با سایر سنتها داشته باشیم. این ابزارها، امکان بهرهبرداری عقلانی از میراث فکری را فراهم میکنند و نشان میدهند که تحول و بازاندیشی در جامعه و علوم انسانی بدون توجه به این منابع عملی نخواهد بود.
اگر جامعه علمی غرب به علامه طباطبایی دسترسی داشت، او امروز بدون شک یکی از مهمترین، مشهورترین و پرکاربردترین متفکران در دپارتمانهای علوم انسانی و فلسفه آنان محسوب میشد.