با توجه به اینکه رشد روانی و معنوی کودکان و شکلگیری هویت فردی و جمعی آنها، مستلزم آگاهی مستمر و دائمی از شیوههای تعامل با کودکان است، طرح نشستهای بازخوانش تربیت دینی در این مؤسسه با هدف بازخوانی تربیت دینی صحیح و مبتنی بر مبانی، اصول و روشهای قرآنی طراحی شده است.
در همین راستا و بهمنظور غنابخشی به محتوای آموزشی این دوره، از خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و متخصص برجسته در حوزه نظری و عملی تربیت دینی، برای ارائه مباحث تخصصی به مربیان و والدین دعوت شده است.
خسرو باقری دوره کارشناسی ارشد خود در رشته فلسفه تعلیم و تربیت را در دانشگاه تربیت مدرس گذرانده و مقطع دکتری را در همان رشته از دانشگاه نیو ساوت ولز استرالیا به پایان رسانده است. وی بخشی از پژوهشهای خود را به استخراج منابع قرآنی و دینی متناسب با الگوهای ملی و بومی تربیت اختصاص داده است. از جمله تألیفات ارزشمند وی میتوان به آثار زیر اشاره کرد؛ «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی» (در دو جلد)، «مبانی و شیوههای تربیت اخلاقی»، «چیستی تربیت دینی»، «درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی در ایران» (در دو جلد)، «تحلیل و بررسی مفهوم اسلامی تربیت» و ترجمه «دیدگاههای جدید در فلسفه تعلیم و تربیت»، ترجمه «خویشتن ازهمگسیخته»، ترجمه «روانشناسی کودکان محروم از پدر»، ترجمه «در باب استعدادهای آدمی» و «فلسفه تعلیم و تربیت معاصر».
مجموعه حاضر، نخستین اثر آموزشی وی در قالب دیویدی صوتی و تصویری است. امید است این مجموعه گامی مؤثر در راستای شکوفایی فطرت الهی فرزندان ایران اسلامی و یاریگر مربیان و خانوادههایی باشد که در پی یافتن راهی برای پرورش نسلی پاک و شایسته در دنیای مدرن امروز هستند.
بخش نخست از قسمت پنجم این درسگفتار با عنوان «همزیستی الگو و معیار در تربیت دینی» منتشر شده و اکنون بخش دوم از قسمت پنجم درسگفتارهای استاد خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با موضوع «اصول و روشهای تربیت دینی؛ الگو بودن» ارائه شده است.
یکی از نکاتی که باید در بحث الگویی به آن توجه کنیم تا از شکل تخریبی احتمالی خارج شود و صورت سازنده و تربیتی خود را بازیابد، مفهوم دو جانبه الگو با نظر به جنبههای قوت و ضعف است. البته معمولاً وقتی از الگو سخن میگوییم، ذهنمان به سرعت به سمت جنبههای مثبت متمایل میشود؛ یعنی تصور میکنیم که فقط کسی میتواند الگو باشد که برتر باشد، کسی که یک انسان ایدهآل و کامل است. الگو در ذهن ما مساوی با خوبی است و به نیکیها مربوط میشود، بنابراین گاهی شاهدیم که یک معلم یا مربی نیز که میخواهد برای دانشآموز خود الگو باشد، سعی میکند فقط جلوههای خوب را نمایش دهد و ضعفها و کاستیهای خود را پنهان کند. اگر هم ضعفی داشته باشد، با خود میاندیشد که اگر دانشآموز ضعفی در من ببیند، دیگر فرآیند تربیت مخدوش میشود؛ بنابراین گاهی اوقات مربیان به دلیل همین تصور ذهنی که از الگو بودن دارند، دچار نوعی تظاهر میشوند؛ ظاهر و نمایشِ آنها با باطن و واقعیتشان متفاوت میشود.
برای مثال، فرض کنید دانشآموزی سؤالی از معلم میپرسد و معلم پاسخ آن را نمیداند. در این لحظه، معلم با خود میگوید که آیا بگوید «نمیدانم» یا بگوید «در جلسات بعدی این موضوع را بررسی خواهیم کرد»؟ راههای فرار و توجیهی که معلمان میدانند تا ضعف خود را آشکار نکنند. میگویند: «این مسئله بسیار پیچیده است، نیاز به مطالعه و بررسی بیشتر دارد» و امثال اینها؛ اما واقعیت این است که او پاسخ آن سؤال را نمیداند. چرا چنین میکند؟ چرا معلم به جای گفتن «نمیدانم»، میگوید «بعداً بررسی خواهیم کرد؟» زیرا فکر میکند که الگو بودن یعنی اینکه من باید همواره مثبت، بیعیب و نقص، با تقوا و ... به نظر برسم و حتی ممکن است این تصور نادرست از الگو بودن، گاهی خود مربیان را دچار آسیب کند؛ یعنی به جای اینکه دانشآموزان را اصلاح کنند، خود مربیان را به افرادی متظاهر و ظاهرنما تبدیل کند. به تعبیری نفاق در آنها پدیدار شود و نوعی دوگانگی بین آنچه هستند و آنچه نمایش میدهند، اتفاق میافتد.
این خود، ناشی از بدفهمی و سوء برداشت درباره مفهوم الگو بودن است، بهویژه هنگامی که ما با الگوهای میانی یا عادی (و نه الگوهای برتر) سروکار داریم. البته الگوهای برتر معمولاً در جایگاهی قرار دارند که به هر حال، انسانی به اوج رسیده و به مراتب عالی دست یافته است و میتوان گفت که آن فرد از عیب و نقص مبراست؛ اما وقتی که ما خودمان در مقام معلم یا مربی، در کلاس درس حاضر میشویم و میخواهیم برای دانشآموز الگو باشیم، در اینجاست که مسئله ضعفها و نواقص خودمان آشکار میشود.
نشان دادن آرامش، منطقی بودن، گذشت و بردباری، از جمله نقاط قوتی هستند که طبیعتاً هر مربی باید حداقل بهرهای از آنها را در خود محقق کند و نشان دهد که چگونه یک انسان مؤمن میتواند منطقی باشد، از جدل بپرهیزد، آرام باشد و از آرامش روحی برخوردار باشد
درواقع مسئله الگو، دارای دو بعد و دو جنبه است. یک جنبه قوتها و جنبه دیگر ضعفهاست. میتوانیم هم در قوتهایمان و هم در ضعفهایمان الگو باشیم. در زمینه قوتها، به این معنا که سعی کنیم آن ویژگیهایی را که انتظار داریم در کودکان و نوجوانان پرورش یابد، ابتدا در خودمان محقق کنیم و به نمایش بگذاریم. این امر بسیار جذاب و مؤثر است. برای مثال، اگر میگویید انسان دیندار، انسانی است با آرامش، اگر میگویید ایمان، دل انسان را آرام میکند، باید بتوانید آن را نشان دهید. باید نشان دهید که شما چگونه به این آرامش دست یافتهاید. اگر با عوامل اضطرابزا در زندگی مواجه شدهاید، چگونه این آرامش را حفظ میکنید و نمایش میدهید؟ اگر فردی بتواند این کار را انجام دهد، بسیار عالی است. یعنی اگر دانشآموز، معلم خود را یا فرزند، والدین خود را به عنوان انسانی مؤمن ببیند که از آرامش برخوردار است و آن عواملی که دیگران را متزلزل میکند، بر او تأثیر کمتری دارد یا بیتأثیر است، این بسیار جالب و اثرگذار خواهد بود. این مربوط به بخش قوتها میشود و نشان دادن آرامش، منطقی بودن، گذشت و بردباری، از جمله نقاط قوتی هستند که طبیعتاً هر مربی باید حداقل بهرهای از آنها را در خود محقق کند و نشان دهد که چگونه یک انسان مؤمن میتواند منطقی باشد، از جدل بپرهیزد، آرام باشد و از آرامش روحی برخوردار باشد.
اما در قسمت ضعفها نیز ما میتوانیم الگو باشیم. در آنجا چگونه میتوانیم الگو باشیم؟ با پذیرش صادقانه ضعفهایمان و تلاش برای فاصله گرفتن از آنها به شیوهای مناسب، میتوانیم الگوسازی کنیم. بالاخره دانشآموز یک انسان کامل و مطلق نیست؛ او نیز انسانی است، کودکی یا نوجوانی است که تازه پا به عرصه نهاده و دارای ضعفهای بسیاری است. او چگونه باید ضعفهای خود را مدیریت و بر آنها غلبه کند؟ اینجاست که میتوانیم در این زمینه، حتی در زمینه نقاط ضعف نیز الگویی ارائه دهیم. برای مثال، اگر از معلمی سؤالی پرسیده شود که پاسخ آن را نمیداند، صادقانه بگوید: «نمیدانم». این خود، یک الگوسازی در حیطه ضعفهاست و دانشآموز میآموزد که هرگاه چیزی را نمیداند، بگوید «نمیدانم» همانند معلمش که وقتی نمیدانست، گفت نمیدانم و به این ترتیب، ما میتوانیم نقطه ضعف خود را به فرصت الگوسازی تبدیل کنیم؛ یعنی دقیقاً بگوییم که «من این مسئله را نمیدانم، اما میروم درباره آن مطالعه و بررسی میکنم و سپس توضیح خواهم داد». این نیز خود یک الگو است که هم دارای بخش منفی(ندانستن) و هم بخش مثبت آن (تلاش برای یادگیری) است. یعنی وقتی که من چیزی را نمیدانم، میگویم نمیدانم و سپس برای یادگیری آن اقدام میکنم، مطالعه میکنم و دانشآموز در اینجا شاهد صحنهای است که در آن انسانی که معلم است، وقتی چیزی را نمیداند، به جای استفاده از حیله و توجیه برای اثبات دانستن یا به تعویق انداختن پاسخ، صادقانه به نادانی خود اعتراف میکند و برای رفع آن تلاش میکند.
مثلاً فرض کنید در موارد خطا، مرتکب اشتباه میشویم و حق دانشآموز را نادیده میگیریم. گاهی اوقات نیز مادران مرتکب چنین اشتباهی میشوند. در چنین شرایطی، مجدداً باید به صورت الگو عمل کنیم؛ بدین ترتیب که از خطای خود عذرخواهی کنیم. یعنی هنگامی که مرتکب اشتباهی میشویم، باید طلب بخشش کنیم. یک مادر میتواند از فرزند خود عذرخواهی کند، همانگونه که یک معلم میتواند از دانشآموز خود عذرخواهی کند. بارها شنیدهام که معلمان و مادران میگویند: اگر ما واقعاً قصد عذرخواهی داشته باشیم، این امر موجب کاهش شأن و منزلت ما میشود. یا میگویند؛ مقام معلمی چه میشود؟ پس جایگاه الگو بودن چه میشود؟ پاسخ آن است که دقیقاً همین عمل، خود مصداق الگو بودن است؛ یعنی اگر شما مرتکب اشتباهی شدید، آن را کتمان نکنید؛ زیرا در آن صورت در واقع اشتباهی مضاعف رخ داده است. اگر ما حق فرزند خود را نادیده گرفتیم و سپس نخواهیم به این عمل اقرار کنیم، در حقیقت دو اشتباه مرتکب شدهایم. اما راه صحیح آن است که ما عذرخواهی کنیم و از این طریق، کودکان را برای عذرخواهی کردن آماده کنیم.
یکی از مشکلاتی که در فرآیند تربیت رخ میدهد، دقیقاً همین عدم توانایی در عذرخواهی است. هم برای مادر، پدر و هم برای مربی بسیار دشوار است که بگوید من از یک دانشآموز، مثلاً کلاس دوم، سوم یا پنجم، باید عذرخواهی کنم به این دلیل که تندخویی کردم و بیجهت برخورد نامناسبی داشتم، اما دقیقاً باید به مقوله الگو بودن توجه داشته باشیم؛ یعنی نگاهی تربیتی به قضیه داشته باشیم. باید بگوییم که من، از آنجا که میخواهم برای این دانشآموز الگو باشم، به اقتضای الگو بودن و تربیت، باید این عذرخواهی را انجام دهم تا اثر تربیتی آن محقق شود. هرچند که این مسئله علاوه بر جنبه تربیتی، میتواند دارای جنبههای مرتبط با شخصیت خود معلم نیز باشد.
از منظر تربیتی، لازم است که معلم به منظور فراهم آوردن الگو، در این زمینه با خود به توافق برسد و این فشار را بپذیرد، عذرخواهی را انجام دهد و در ادامه اگر در اثر این اشتباه، ضربه یا آسیبی به کسی وارد شده است، باید آن را جبران کند. تمامی این موارد خود مصداق الگو بودن است.
یا به عنوان مثال، در موارد بیصبری؛ گاهی اوقات ما در موقعیتی دچار بیصبری و عصبانی میشویم، عمل خاصی را انجام میدهیم. باید در آنجا نیز اعلام کنیم که من در آن موقعیت واقعاً دچار لغزش شدم که بیصبری کردم یا عصبانی شدم. همه این موارد میتواند جنبههایی از الگو بودن را تشکیل دهد که به هر طریق، ما بتوانیم این دو بعد را توأمان تأمین کنیم.
بحث را در همین نقطه به پایان میبرم و خلاصهای مختصر از مباحث مطرحشده را ارائه میدهم و سپس به سؤالات میپردازم.
از منظر تربیتی، لازم است که معلم به منظور فراهم آوردن الگو، در این زمینه با خود به توافق برسد و این فشار را بپذیرد، عذرخواهی را انجام دهد و در ادامه اگر در اثر این اشتباه، ضربه یا آسیبی به کسی وارد شده است، باید آن را جبران کند
در مسئله الگو بودن گفتیم که این اصل، به عنوان یکی از مهمترین اصول و روشهای تربیتی محسوب میشود که در تربیت دینی نیز دقیقاً از همین اهمیت برخوردار است و نقشی منحصربهفرد دارد. نباید از این امر غافل شد؛ شاید در شرایط کنونی، اگر بخواهیم تربیت دینی را به شکل مناسب آن پیش ببریم، یکی از بهترین روشهای موجود، الگو بودن و نمایش این ویژگی الگویی است؛ وگرنه نطق و سخنرانی کردن کار چندان دشواری نیست و قابل انجام است.
در روش الگویی، دو مانع اساسی وجود دارد که باید مرتفع شود؛ یکی مسئله الگوهای برتر است که رابطه آنها با معیاری بودن مورد توجه قرار گیرد و ما اینها را در مقابل هم قرار ندهیم، بلکه مطابقت آنها را مشاهده کنیم و دوم مسئله ضعفهای مربی است که به ویژه در الگوهای میانی یا عادی آشکار میشود که باید الگو بودن را همواره در دو قطب تعریف کنیم؛ خودمان به عنوان معلم، در نقطه قوتمان، الگوهای مثبتمان را آشکار سازیم، هرچه بیشتر، بهتر. در نقطههای ضعفی که داریم، از آن گریزی نزنیم، فرار نکنیم و صداقت داشته باشیم، آنها را مطرح کنیم، نشان دهیم و بیان کنیم که چنین ضعفی در من وجود داشته و من در حال تلاش برای رفع آن هستم و از این طریق، فرزندانمان را نیز به گونهای پرورش دهیم که نگران این نباشند که مثلاً اگر عذرخواهی کنند، آسمان به زمین میآید یا اتفاقی رخ میدهد و بدین ترتیب، کودکان مشاهده میکنند که الگوها هم میتوانند چندان عجیب و غریب نباشند.
گاهی اوقات تصور میکنیم که مثلاً حضرت علی(ع) چه اندازه دستنیافتنی است؟ آن جنبه امکانپذیری که در مورد الگوهای برتر اشاره کردم، دور از دسترس به نظر میرسد. اما در الگوهای عادی و میانی، این امر بسیار نزدیکتر میشود؛ اینکه معلم ما انسان خوبی است، اما در عین حال این ضعفها را نیز دارد. بنابراین، از این منظر، مسئله برای من امکانپذیرتر میشود؛ یعنی احساس میکنم که فاصله من با معلمم حتی کوتاهتر شده و این امری مطلوب است. در واقع، آن جنبه امکانپذیری روش الگویی را میتوان به مراتب قویتر آشکار کرد.
سؤال شده که گاهی در برخی مسائل تردید داریم که آیا عمل جدیدی که به آن دست یافتهایم، ناشی از تجددگرایی و فاصله گرفتن از معیارهای اسلامی است، یا اینکه این تعصبات تربیتی است که منجر به چنین احساسی میشود. آیا راهی برای تشخیص و رهایی از این حالت و دستیابی به عقیده صحیح وجود دارد؟ در مقابل تعصبات تربیتی که از والدین به ما منتقل شده، چگونه میتوان برخورد کرد تا به محدوده تربیتی اسلامی که آنان برایمان ساختهاند و آن را عین حقیقت میدانند، خدشهای وارد نشود؟ یا به عبارت بهتر، چگونه میتوان بدون ایجاد تنش در روابط والدین و خودمان، عمل کرد؟
ظاهراً میتوان این سؤال را به دو بخش تقسیم کرد؛ یک مسئله این است که فرد در مورد عمل جدیدی که انجام میدهد، نمیداند که آیا تجددگرایی است یا روشنفکری محسوب میشود و یا اینکه از معیارهای اسلامی فاصله گرفته است؟ باید با معیارها سر و کار داشته باشیم. در تربیت اسلامی، یکی از ابعاد اصلی، معیارها هستند. اگر مثلاً فرض کنیم که اخیراً تمایل دارم بر خلاف گذشتهام، به گونهای خاص عمل کنم، آیا این عمل جدیدی که قصد انجام آن را دارم، بر چه اساسی است؟ معیار آن چیست؟ چه دفاعی میتوان از آن کرد؟ این دفاع را هم میتوان به صورت عقلانی انجام داد، هم میتوان از منظر دینی مورد بحث قرار داد که مثلاً تناسب آن با دین چیست و چگونه است؟ زیرا گاهی اوقات ما در برخی امور خود دچار افراط و تفریط میشویم؛ یعنی ممکن است چیزی را دینی تلقی کنیم، در حالی که مشخص نیست، چقدر دینی باشد. شاید امری عرفی یا یک عادت باشد، مثلاً یک عرف اجتماعی رایج در میان ما باشد. در حالی که ممکن است، در جامعه اسلامی دیگری حضور یابیم و مشاهده کنیم که در آنجا چنین مسائلی وجود ندارد. بنابراین، آن رفتار جدید را باید از این منظر مورد مطالعه و بررسی قرار داد که معیار و شاخص آن چیست؛ اعم از اینکه از لحاظ عقلانی، از منظر دینی، یا از هر دو جنبه مورد ارزیابی قرار گیرد که میتوان همگرایی مورد اشاره را نیز جستوجو و واکاوی کرد.
وقتی که چیزی را نمیدانم، میگویم نمیدانم و سپس برای یادگیری آن اقدام میکنم، مطالعه میکنم و دانشآموز در اینجا شاهد صحنهای است که در آن انسانی که معلم است، وقتی چیزی را نمیداند، به جای استفاده از حیله و توجیه برای اثبات دانستن یا به تعویق انداختن پاسخ، صادقانه به نادانی خود اعتراف میکند و برای رفع آن تلاش میکند
در همین زمینه، پرسش دوم نیز مطرح میشود که طی آن مشاهده میکنیم، والدینمان دارای مجموعهای از باورها و اعتقاداتی هستند که آنها را به ما تحمیل میکنند. حال این فرزند ممکن است ۵۰ سال سن داشته باشد، تفاوتی ایجاد نمیکند، زیرا مادران همواره فرزندان خود را به عنوان کودک خود مینگرند؛ بنابراین، ممکن است با فرزند ۵۰ ساله خود نیز همچنان به گونهای رفتار کنند که گویی خطاب به کودک سخن میگویند: «چرا این کار را انجام نمیدهی؟ چرا آن کار را انجام میدهی؟». این پرسش مطرح شده که اگر ما تشخیص دهیم که این تعصبات آنان بیمورد است، که بسیار هم محتمل است، چه اقداماتی باید انجام دهیم تا آسیبی وارد نشود؟ در پاسخ، رابطه ما با مادرمان، حال اگر بخواهیم از منظر تربیتی نیز به آن بنگریم، میتواند به سمتی سوق یابد که از جنبه عاطفی و تعامل اجتماعی، احترام را حفظ کنیم. بدین معنا که ضرورتی ندارد اگر ما عقیدهای در ذهن مادر یا پدر خود را اشتباه میدانیم، با بیحرمتی آن را آشکار کنیم. میتوانیم به شیوهای کاملاً منطقی توضیح دهیم که این امر به دلایلی صحیح نیست، اعم از اینکه از نظر شرعی درست نیست و شما گمان میبرید که شرعی است، یا اساساً برداشت شما از اسلام نادرست است یا مواردی از این دست. این موضوع را میتوان به شکلی بسیار مناسب و مستحکم توضیح داد، بدون آنکه از منطق گفتار خود کوتاه بیایید. اما در عین حال، این گفتوگو میتواند با حفظ کامل احترام انجام شود.
باید بین شخصیت افراد و اعتقاداتشان تمایز قائل شد. مجاز به اهانت به شخصیت افراد نیستیم، اما میتوانیم افکار آنها را مورد نقد قرار دهیم. البته، معمولاً ما این مرزها را زیر پا میگذاریم؛ یعنی هنگامی که قصد نقد افکار فردی را داریم، به خود او اهانت میکنیم. برای مثال، میگوییم: «تو نمیفهمی که چنین و چنان است». بیان چنین جملهای ضرورتی ندارد، زیرا در اینجا ما به خود فرد بازگشتهایم. میتوانیم بگوییم: «این اعتقاد به دلایلی نادرست است». اما در عین حال، کاملاً به شما احترام میگذارم و هیچ گونه تعرض یا بیادبی نیز انجام نمیشود. این مسئله، اتفاقاً، موردی است که در خود قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است: «وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلَىٰ أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا ۖ وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا ۖ»، این آیه در سیاق نصایح لقمان حکیم است و خداوند مستقیماً خطاب به نوجوانی میفرماید؛ که اگر والدین تو، تو را واداشتند تا به چیزی ایمان بیاوری که موهوم است، یعنی چیزی را شریک خدا قرار دهی که موهوم است، از آنها اطاعت نکن و نپذیر. اما در ارتباطات اجتماعی و رایج خود به روشی پسندیده با آنان برخورد کن و به شخصیت آنها اهانت نکن. این دقیقاً همان رابطه انتقادی است که پیشتر مورد بحث قرار گرفت؛ یعنی نقد و انتقادی که میتواند در بستر تربیت دینی جریان یابد و طی آن، یک شاگرد یا یک فرزند، براساس معیارهایی که تشخیص داده و قابلیت بیان دارند، آنها را مطرح کرده و به معلم خود یا والدینش انتقاد کند و در عین حال، حرمت مقام معلمی و والدین را نیز به جای خود حفظ کند.
باید بین شخصیت افراد و اعتقاداتشان تمایز قائل شد. مجاز به اهانت به شخصیت افراد نیستیم، اما میتوانیم افکار آنها را مورد نقد قرار دهیم. البته، معمولاً ما این مرزها را زیر پا میگذاریم؛ یعنی هنگامی که قصد نقد افکار فردی را داریم، به خود او اهانت میکنیم
یک پرسش دیگر این است که؛ در جامعه امروزی، شکاف عمیقی بین الگوهای کودکان و نوجوانان که از میان ستارههای سینما، فوتبال و موسیقی انتخاب میشوند و الگوهای دینی وجود دارد. چه باید کرد؟
در این پرسش، مسئله الگوهای رایج و الگوهای اجتماعی مطرح است. اگر در بحث معیارها دقت لازم را داشته باشیم و الگوها را همواره در کنار معیارها مورد بحث قرار دهیم، در آن صورت میتوان این الگوهای هنری، اجتماعی، ورزشی و ... را مورد توجه قرار داد. نخست آنکه، برخورد با این الگوها به صورت یکبار منفی که گاهی در محیطهای دینی نیز شاهد آن هستیم، رویکرد صحیحی نیست. یعنی نباید یکسره به نفی کامل یک پدیده پرداخت، به ویژه زمانی که جنبه الگویی آن بسیار قوی است. یک نوجوان، به هر حال، مجذوب میشود و مسلماً در آنجا عواملی وجود دارد که باعث جذابیت میشود و این عوامل لزوماً همگی بد نیستند. بنابراین، باید ترازوی سنجش خود را همراه داشته باشیم. یعنی اگر قصد داریم در مورد یک ستاره فوتبال صحبت کنیم، باید با نگاهی تفکیکشده به بحث بپردازیم و جنبههای قابل بحث اعم از مثبت یا منفی را با دلایل مستدل توضیح دهیم. اگر بخواهیم یکباره به نفی بپردازیم، این یک برخورد متعصبانه است و کودکان و نوجوانان معمولاً این را تشخیص میدهند، چندان نمیپسندند و در نهایت، نسبت به تمامی گفتههای والدین بیاعتنا میشوند.
باید با «دو چشم» بنگریم؛ با نگاهی دوگانه، جنبههای مثبت و منفی را از هم جدا کنیم. از چه جنبهای این الگو خوب است؟ به چه دلیل؟ چه آثاری دارد؟ و کدام ویژگی آن منفی است؟ چرا و چه آثاری به دنبال دارد؟ این موارد باید مورد بحث قرار گیرند. اگر بپرسیم که آیا واقعاً میتوان در چنین الگوهایی به دنبال نقاط مثبت گشت؟ در اینجا، داستان حضرت مسیح(ع) به خاطر میآید که هنگامی که با حواریون خود راه میرفتند، به لاشه سگ متعفنی برخورد کردند. حواریون حضرت مسیح هر یک سخنی در مذمت آن لاشه سگ گفتند؛ یکی از بوی بدش، دیگری از قیافه زشتش و نظایر این. اما حضرت مسیح(ع) ساکت بود و آنها متعجب شدند و پرسیدند: نظر شما چیست؟ ایشان فرمودند: من به دندانهای سفید و مرتب این سگ نگاه میکنم که چگونه این دندانها صاف و منظم هستند. یعنی حتی در چنین لاشه سگی نیز فرد میتواند نقطهای مثبت بیابد. بنابراین، این برخورد تفکیکی را باید داشته باشیم و دانشآموز ما باید مشاهده کند که ما چگونه تفکیک میکنیم و میگوییم؛ این جنبه مثبت و این جنبه منفی است و اگر مثبت است، دلایل آن چیست؛ اگر منفی است، میتواند موضوع بحث قرار گیرد. ما نیز دلایل خود را ارائه میدهیم. حال، در همه موارد نیز ضرورتی برای حصول توافق کامل وجود ندارد. در برخی موارد به توافق میرسیم، در برخی موارد نیز ممکن است بگوییم، فعلاً در این مورد به توافق نمیرسیم؛ بنابراین، باب بحث برای آینده باز است.
مایلم تأکید کنم که در اینگونه مباحث، نباید خود را در موضعی برتر قرار داده و اظهار کنیم که «تو در اشتباهی و من صحیح میگویم»، بلکه باید گفتوگو را در چارچوبی منطقی و مبتنی بر تفاهم یعنی قابلیت تبادل آرا پیش ببریم. مسلماً به نقاط توافقی دست خواهیم یافت و در برخی بخشها دارای اشتراک نظر خواهیم بود و اگر اختلافنظرهایی وجود دارد که در حال حاضر به نتیجهگیری نمیانجامد، باید باب آن را برای بحثهای آتی باز نگه داریم. همین رویکرد از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. در موارد اختلاف نظر، باید هوشیار باشیم که صرفاً به دلیل جایگاه مربیگری، ضرورتی ندارد که همواره سخن آخر را ما بزنیم. همین رفتار، میتواند به عنوان یک الگو عمل کندکه فرد نشان دهد میتوان در اختلافات نظر، این امکان را فراهم کند که بحث در فرصتی دیگر، با احاطه بیشتر، ملاحظه جوانب گستردهتر، تحمل بالاتر و با روشهای گفتوگویی عمیقتر ادامه یابد.
پرسش دیگری که مطرح شده، این است که؛ معیار و ملاک در تربیت دینی چیست؟ آیا صرفاً شامل دستورات دین میشود یا خیر؟ با توجه به شرایط کنونی که نظرات و برداشتها متفاوت است، راه تشخیص ملاک و معیار چگونه است؟
خود معیار، عین دستور دینی نیست. در دستور دینی، معیاری نهفته است و باید در جستوجوی آن برآییم. به عنوان مثال، دستورات دینی همچون «نماز بخوانید»، این یک دستور دینی است. «روزه بگیرید»، یک دستور دینی است. «گذشت کنید» و نظایر اینها. در این دستورات، معیارهایی وجود دارد و آن معیارها را باید کشف کرد. یعنی اگر پرسش کنیم که چرا این دستور دینی صادر شده است، پاسخ این پرسش، همان معیاری خواهد بود که در جستوجوی آن هستیم. هرگاه بپرسیم که چرا این دستور دینی صادر شده است، یعنی چرا باید این دستور دینی را اجرا کرد، پاسخ این سؤال، معیار مورد نظر ما را تشکیل میدهد. برای نمونه، در مورد روزه که پیشتر به آن اشاره کردم، پرسش این است که روزه برای چیست؟ چرا باید روزه گرفت؟ زیرا هدف این است که انسان بر امیال خویش مسلط شود و از این رهگذر، شخصیتی استوارتر یابد. کودکان تسلیم امیالشان هستند. حتی بزرگسالانی که تسلیم امیالشان هستند، در واقع به بلوغ کامل نرسیدهاند. برای رسیدن به این بلوغ، باید برنامهای طراحی کرد که با آن، بتوان از پاسخ فوری و مستقیم به امیال اجتناب ورزید و آنها را در معرض تأمل و بررسی قرار داد. این خود نوعی بلوغ در انسان و گونهای از رشد شخصیت است. این همان معیار است. بنابراین، دستورات دینی به خودی خود معیار نیستند، بلکه حاوی معیار هستند و در پس آنها معیاری وجود دارد که باید از طریق تحلیل و بررسی، آن را کشف کرد. در برخی موارد این معیار تصریح شده و در برخی دیگر نه و اینجاست که باید به جستوجو و کشف آن پرداخت.
دستورات دینی به خودی خود معیار نیستند، بلکه حاوی معیار هستند و در پس آنها معیاری وجود دارد که باید از طریق تحلیل و بررسی، آن را کشف کرد
سپس اشاره شده که با توجه به شرایط امروز که نظرات و برداشتها متفاوت است، راه تشخیص ملاک و معیار چیست؟
معیارها باید قابلیت تبادل بین طرفین را داشته باشند. برای مثال، ویژگی معیار این است که میتوان در مورد آن به توافق رسید، زیرا امری شخصی نیست، بلکه یک قاعده است. همانند منطق. آیا منطق میتواند شخصی باشد؟ خیر، منطق امری طرفینی است؛ یعنی تمام خردمندان منطق را میپذیرند. معیارها هنگامی که بتوانند روشن شوند، یعنی با شاخصی عقلانی که هر خردمندی آن را درک میکند، آشکار خواهند شد. در نتیجه، باید امکان حصول توافق فراهم باشد. اما در جایی که اختلاف نظر وجود دارد، کجاست؟ درست در جایی که معیار هنوز روشن نشده است. برای مثال، در مورد برخی احکام دینی، شاهد بحث و مشاجره هستیم، نه تنها بین دینداران و غیردینداران، بلکه حتی بین فقهای دیندار نیز اختلاف نظر وجود دارد. مثلاً در مورد اینکه شهادت دو زن معادل شهادت یک مرد است، یا ارث زن، نصف ارث مرد و ... دستورات دینی هستند. این دستورات باید مورد کندوکاو برای یافتن معیارشان قرار گیرند؛ یعنی باید پرسید: چرا؟ به چه دلیل و با چه ضابطهای؟ در برخی موارد مشاهده میکنیم که روشن نیست؛ یعنی یا بیان نشده یا اظهار نشده است. اینجاست که بحث آغاز میشود، استدلالها مطرح میشود که چرا شهادت اینگونه تعریف شده؟ آیا وابستگیهای زمانی دارد؟ آیا این مسئله بیشتر مربوط به گذشته است؟ آیا به دلیل بیسوادی زنان در آن زمان این قاعده وضع شده است؟ آیا دلیل نصف بودن ارث زن این است که جامعه آن زمان مردسالار بوده و مرد تأمینکننده حقوق مادی خانواده محسوب میشده است؟ یا اینکه اگر امروزه با الگوهای جدید خانواده مواجه شویم که ممکن است متحول شده باشند، آیا باز هم آن حکم صادق است یا باید تغییر کند؟
اگر بتوان معیار را در اینجا یافت، در آن صورت قابل تبادل خواهد بود؛ یعنی طرفین میتوانند درک کرده و بپذیرند و سپس چهبسا متناسب با آن، امکان تحول در آن دستور دینی فراهم شود. چنانکه در برخی موارد، برخی فقها با تأمل در معیار، حکم را تغییر دادهاند. البته این خود حکم نیست که تغییر میکند، بلکه آن معیار به شکلی دیگر آشکار میشود. برای مثال، فرض کنید شطرنج در گذشته میان مسلمانان به عنوان امری حرام شناخته میشد، اما امروزه آن را حلال میدانیم. این به آن معنا نیست که حکم تغییر کرده؛ بلکه بدین معناست که معیار آن حکم مورد توجه قرار گرفته که چرا حرام اعلام شده بود. اگر مثلاً فقیهی به این نتیجه برسد که دلیل تحریم، وسیله قمار بودن آن بوده، سپس پرسش این است که آیا امروزه نیز وسیله قمار هست یا خیر؟ اگر نه، در نتیجه آن معیار دیگر صادق نیست. پس آن حکم نیز صادق نخواهد بود. اینگونه است که این مسائل رخ میدهد.
بنابراین، بحث کلی این است که اگر در تشخیص ملاک و معیار اختلاف نظر پیدا کردیم، آنجا جایی است که معیار روشن نیست. اگر بتوانیم این معیار را به گونهای روشن کنیم که طرفین عاقل در بحث متقاعد شوند که این معیار وجود دارد، در آن صورت میتوان در آن مورد تصمیمگیریهایی انجام داد که چهبسا منجر به این شود که بگوییم آن دستور در اینجا دیگر صادق نیست و وضعیتی دیگر پیدا میکند.
انتهای پیام