صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۳۰۷۵۱۵
تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۲
خسرو باقری تبیین کرد

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران گفت: ظاهرگرایی و کمالگرایی نابهنگام از جمله آسیب‌هایی است که در تربیت دینی شدیداً در کمین ماست و تا حدی در دام آن افتاده‌ایم. این آسیب‌ها کم و بیش در ما وجود دارد و ما را از دستیابی به خانواده متعالی بازمی‌دارد.

به گزارش ایکنا؛ مؤسسه فرهنگی و هنری «سیبستان خرد» به‌عنوان یک مؤسسه غیردولتی و غیرانتفاعی، فعالیت خود را از سال ۱۳۸۷ آغاز کرده است. این مؤسسه از سال ۱۳۸۸ تاکنون، در راستای پاسخگویی به نیاز‌های جامعه و با بهره‌گیری از تجربیات حاصل از برگزاری دوره‌های متعدد آموزشی، به‌صورت متمرکز بر موضوع «کودک در خانواده» به‌عنوان پایه اصلی و اولیه تشکیل‌دهنده جامعه، فعالیت داشته است.

با توجه به اینکه رشد روانی و معنوی کودکان و شکل‌گیری هویت فردی و جمعی آنها، مستلزم آگاهی مستمر و دائمی از شیوه‌های تعامل با کودکان است، طرح نشست‌های بازخوانش تربیت دینی در این مؤسسه با هدف بازخوانی تربیت دینی صحیح و مبتنی بر مبانی، اصول و روش‌های قرآنی طراحی شده است.

در همین راستا و به‌منظور غنابخشی به محتوای آموزشی این دوره، از خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و متخصص برجسته در حوزه نظری و عملی تربیت دینی، برای ارائه مباحث تخصصی به مربیان و والدین دعوت شده است.

خسرو باقری دوره کارشناسی ارشد خود در رشته فلسفه تعلیم و تربیت را در دانشگاه تربیت مدرس گذرانده و مقطع دکتری را در همان رشته از دانشگاه نیو ساوت ولز استرالیا به پایان رسانده است. وی بخشی از پژوهش‌های خود را به استخراج منابع قرآنی و دینی متناسب با الگو‌های ملی و بومی تربیت اختصاص داده است. از جمله تألیفات ارزشمند وی می‌توان به آثار زیر اشاره کرد؛ «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی» (در دو جلد)، «مبانی و شیوه‌های تربیت اخلاقی»، «چیستی تربیت دینی»، «درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی در ایران» (در دو جلد)، «تحلیل و بررسی مفهوم اسلامی تربیت» و ترجمه «دیدگاه‌های جدید در فلسفه تعلیم و تربیت»، ترجمه «خویشتن ازهم‌گسیخته»، ترجمه «روانشناسی کودکان محروم از پدر»، ترجمه «در باب استعداد‌های آدمی» و «فلسفه تعلیم و تربیت معاصر».

مجموعه حاضر، نخستین اثر آموزشی وی در قالب دی‌وی‌دی صوتی و تصویری است. امید است این مجموعه گامی مؤثر در راستای شکوفایی فطرت الهی فرزندان ایران اسلامی و یاری‌گر مربیان و خانواده‌هایی باشد که در پی یافتن راهی برای پرورش نسلی پاک و شایسته در دنیای مدرن امروز هستند.

بخش نهم درس‌گفتار‌های استاد خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با عنوان «آسیب‌شناسی در تربیت دینی؛ ظاهرگرایی، قشری بودن و کمال‌گرایی» ارائه شده است. 

در بحث‌های گذشته وارد مسئله آسیب‌شناسی در تربیت دینی شدیم و یک مورد را نیز مورد بحث قرار دادیم. در این جلسه هم به طور مختصر، یک یا دو مورد از آسیب‌شناسی‌ها را مطالعه می‌کنیم. مواردی که من انتخاب کرده‌ام تا به عنوان آسیب بیان کنم، همانطور که در جلسه گذشته هم مطرح شد، بیشتر، آسیب‌هایی هستند که به نظر می‌رسد عملاً با آنها درگیر هستیم. یعنی در محیط‌های تربیتی دینی ما، برخی از این آسیب‌ها رواج بیشتری دارند. به همین دلیل، تقدم بحث را به آنها اختصاص می‌دهیم، در غیر این صورت، دامنه بحث گسترده است و باید در فرصت‌های مناسب، خود دوستان مطالعه کنند و ابعاد مسئله را بشکافند.

یکی دیگر از آسیب‌هایی که در تربیت دینی ما رایج است و باید حتماً آن را بازشناسی کنیم و روی آن مداقه داشته باشیم، «ظاهرگرایی» یا «قشری بودن» است. ظاهرگرایی و قشری بودن از جمله آسیب‌هایی است که در تربیت دینی شدیداً در کمین ماست و فکر می‌کنم تا حدی در دام این کمین افتاده‌ایم و این آسیب کم و بیش در ما حضور دارد. اما چرا تربیت دینی به طور کلی در معرض این آسیب است، به خاطر اینکه به هر حال، دین انسان را به حقایقی بسیار پیچیده و حتی غیرقابل مشاهده دعوت می‌کند. در هر صورت، محور دین که خداوند است، بسیار پنهان است و مفاهیمی مثل «غیب الغیوب بودن» در آنجا به کار می‌رود که این مفاهیم، بسیار دور از دسترس انسان هستند؛ بنابراین از سویی، حقایق دینی این‌چنین ژرف، پیچیده و دور از دسترس هستند و از سوی دیگر، در جهانی مادی هستیم؛ یعنی دیدن، شنیدن و لمس کردن وجود دارد و همین مسئله از دو طرف موجب می‌شود که قشری‌بودن و ظاهرگرایی در مسائل دینی بتواند، آشکار شود.

البته با همه تلاشی که در راستای آسان کردن مسائل دینی و رساندن آن به دست انسان شده است، به عبارت دیگر، نزول وحی از سوی خدا که به لحاظ معنوی نیز هست، یعنی سطح مطالب تنزل می‌کند؛ یا وقتی در مورد نزول قرآن هم که صحبت می‌شود، فقط این نیست که از بالا به سمت پایین به صورت فیزیکی آمده، بلکه به صورت معنایی هم هست و این ساده‌سازی‌ها انجام شده است. اما با این حال، به هر صورت، پیچیدگی مسائل مورد نظر دین و همچنین گرفتار بودن انسان در عالم مادی، چیز‌هایی هستند که موجب می‌شوند انسان‌ها در دین، قشری و ظاهری شوند. نمونه بارز آن را ما در مورد قوم حضرت موسی(ع) می‌بینیم که اتفاق افتاد، به طوری که آنها صریحاً از پیامبرشان خواستند که باید خدا را طوری به ما نشان دهی که انگار او را می‌بینیم. یعنی تمایل به بت‌پرستی و تمایل به اینکه خدا را در معرض دید داشته باشیم، در آنجا کاملاً نمایان است و به این ترتیب است که آدم، قشری و ظاهری می‌شود و می‌خواهد مسائل را به صورت حسی و محسوس درک کند و همین امر منجر بدان می‌شود که حقایق، در اعماق خودشان، قابل فهم نباشند.

چرا می‌گوییم، قشری‌بودن یا ظاهرگرا بودن، آسیب محسوب می‌شود. یعنی چه آسیبی می‌زند، اگر ما در تربیت دینی این ویژگی را داشته باشیم؟ به طور مشخص، می‌توان از دو نوع آسیب در اینجا صحبت کرد؛ یکی اینکه ظاهرگرا بودن انسان از حقیقت دور می‌افتد. اگر شما در شناخت یک چیز اشتباه کنید، این خودش یعنی آسیب است. یعنی جنبه شناختی دارد. هرگاه نتوانیم پیچیدگی یک مسئله را آن‌طور که هست، درک کنیم و بعد آن را به صورتی منحرف شده، تصور کنیم، آسیب به ظهور رسیده است. به این معنا که در آن زمینه‌ای که داریم تصور می‌کنیم به شناخت و معرفتی دسترسی پیدا کرده‌ایم، اشتباه می‌کنیم. مثل اینکه، ممکن است امروز در میان عموم مردم برویم و ببینیم که وقتی درباره خدا بحث می‌کنند، تصور می‌کنند خداوند شبیه انسان است و در جایی، مثلاً در بالا، مستقر است. در پس‌ذهن آدم‌های عادی ممکن است، این‌گونه باشد که خدا، بالای آسمان‌هاست و در جایی نیز استقرار دارد. این نشانه این است که یک آسیب اینجا رخ داده است. چیزی را که مثلاً مکانی و زمانی نیست و بالا و پایین برایش معنی ندارد، طوری درک می‌کنیم که انگار برایش جایگاهی لحاظ کرده‌ایم. این آسیب از این جهت، خطاست؛ یعنی شما اگر چیزی را درست نشناسید و تصویر غلطی از آن داشته باشید، آسیب اتفاق افتاده است.

ظاهرگرا بودن انسان از حقیقت دور می‌کند. اگر شما در شناخت یک چیز اشتباه کنید، این خودش یعنی آسیب است. یعنی جنبه شناختی دارد. هرگاه نتوانیم پیچیدگی یک مسئله را آن‌طور که هست، درک کنیم و بعد آن را به صورتی منحرف شده، تصور کنیم، آسیب به ظهور رسیده است

اما یک جنبه دیگر مسئله این است که دینداران قشری و ظاهرگرا ممکن است آلت دست قرار گیرند. چون ساده و ساده‌بین هستند و می‌توان آنها را فریب داد. خلاصه، این اتفاق ناگواری است که در تاریخ ادیان اتفاق افتاده، در تاریخ اسلام هم اتفاق افتاده و نمونه بارز آن را در مورد خوارج ملاحظه می‌کنیم که چگونه اینها به دلیل همان ظاهرگرایی و قشری‌ بودنشان، به عنصری خطرناک تبدیل شدند که از آنها سوء استفاده شد و آسیب‌های زیادی وارد آوردند.

اینکه وقتی جنگ اتفاق می‌افتد، چقدر می‌تواند آسیب بزند را می‌توان، مورد توجه قرار داد. اتفاقی که در جنگ صفین افتاد و قرآن‌ها بر سر نیزه رفت و موجب شد که عده‌ای دست از آن نبرد بشویند، یک وجه کاملاً آشکار قشری‌بودن است. آنها نظرشان بر این بود که اینها کاغذ‌های قرآن و آیات قرآن است و ما اینها را نمی‌توانیم به اصطلاح زیر پا قرار دهیم یا با آن درگیر شویم و اینها مقدس هستند. ببینید چطور یک مفهوم ظاهریِ تقدس می‌تواند اینجا آدم‌ها را فریب بدهد؛ و آن کسی که این قرآن را بر سر نیزه برد، دقیقاً می‌دانست که فهم‌های ناقص این آدم‌ها، این مسلمان‌ها، طوری است که با این کاغذ هیچ‌وقت درگیر نمی‌شوند، آن را مقدس می‌دانند و زیر پا لگدمالش نمی‌کنند و آن اتفاقی افتاد که دیدیم چگونه بود.

پس به این صورت است که متدین قشری و سطحی، یک موجود خطرناکی است که بالقوه می‌تواند در هر جهتی از او استفاده شود. این هم مسئله مهمی است در اینکه چرا ما این مسئله را به عنوان یک آسیب تلقی می‌کنیم که جنبه‌های اجتماعی دارد. حالا آن قسمت اول شاید فردی باشد؛ یعنی یک آدمی خودش نتوانسته چیزی را بشناسد و دچار انحراف شده است، اما اینجا جنبه اجتماعی پیدا می‌کند و چه‌بسا جان‌ها، خون‌ها و اموال و ... در گرو این مسئله باشد. پس واقعاً ظاهرگرایی و قشری‌بودن آسیب است و به دلیل این جنبه اجتماعی‌اش، در تربیت دینی باید سعی کنیم که به سمت دور شدن از قشر و ظاهر برویم که در اجزای مختلف دین می‌توانیم ملاحظه کنیم.

حالا این سؤال را بپرسیم که در مبانی دینی نسبت به ظاهرگرایی چه گفته شده است؟ آیا ظاهرگرایی به زبان دین یک امر ناپسند است و نسبت به آن هشدار داده شده است یا خیر؟ دقیقاً می‌توانیم در متون مختلف دینی، مسئله را مورد توجه قرار دهیم که ببینیم آیا ظاهرگرایی ناممکن است یا منع شده است.

در اعتقادات دینی بحث درباره خدا، معاد و نظیر اینها مطرح است. اگر بخواهیم در این موارد ظاهرگرا باشیم، به سرعت همان شکل اول آسیب، یعنی انحراف‌های برداشتی، رخ می‌دهد. مثلاً اگر بخواهید قرآن را بخوانید، قرآن در ظاهر آیاتش، حرف‌هایی دارد که اگر بخواهیم در حد همان ظاهر بایستیم، اعتقاداتمان منحرف می‌شود. مثلاً اینکه «إِنَّ اللَّهَ یَرَى»؛ خدا می‌بیند، خدا می‌شنود و اینها ظاهر عبارت است. اگر شما واقعاً یک ظاهرگرای تمام‌عیار باشید و بگویید که ما از ظاهر دور نمی‌شویم و آنچه ظاهر می‌گوید را قبول خواهیم کرد؛ بنابراین ظاهرگرایی در متن به این صورت آشکار می‌شود؛ یعنی وقتی متن را می‌خوانیم، از ظاهر دور نمی‌شویم، معنا را خیلی پیچیده و تو در تو در نظر نمی‌گیریم و آنچه ظاهر سخن مطرح می‌کند را می‌پذیریم. پس باید اعتقاد داشته باشیم که خدا چگونه می‌بیند؟ با چشم می‌بیند؟ یا با گوش می‌شنود؟ اگر کسی این‌گونه معتقد بشود، عملاً دچار آسیب اول شده و شناخت‌هایش همه منحرف و خراب است و عجیب این است که در تاریخ اسلام، چنین گروهی پیدا شدند. از فرقه‌های مسلمان، فرقه‌ای با عنوان «مجسِّمه» و نه مجسَّمه داشتیم، یعنی کسانی که اهل تجسم بودند؛ یعنی برای خدا جسم قائل می‌شدند. همانطور که آیات اشاره می‌کند؛ «وَجَاءَ رَبُّکَ» (و پروردگارت آمد) و «صَفًّا صَفًّا» (صف‌درصف)، خدا با فرشتگان صف اندر صف آمدند. یعنی واقعاً آمدند؟ یعنی از جایی به جای دیگر حرکت کردند؟ با تمام این مسائل، آنها خدا را به صورت یک جسم در نظر می‌گیرند. وقتی گفته می‌شود که مثلاً «وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» خدا بر تخت نشست. یعنی واقعاً معتقدند؛ در بالایی از آسمان جایی هست، خداوند آنجا تکیه دارد، آنجا مستقر است و از آنجا جهان را اداره می‌کند. این ظاهر‌ها می‌تواند ما را منحرف کند.

شاید خیلی‌ها وسوسه شوند و بگویند که در کعبه خدا بیشتر حضور دارد؛ چون آنجا خانه خداست. اما باز این خطاست، یعنی آسیب شناختی است. چون به هیچ وجه، حضور خداوند در اینجا کمتر از کعبه نیست

درباره کعبه نیز می‌بینیم تعبیر «خانه خدا» به کار رفته و حتی در قرآن هم این تعبیر به کار رفته است. اگر هم بخواهید ظاهرگرا باشید، باید بگویید که یعنی خداوند در آنجا سکونت دارد. یعنی کسی بخواهد خدا را ملاقات کند، باید برود آنجا و در آن خانه را بزند. ولی تا حالا کسی آنجا خدا را ملاقات نکرده است، به آن صورتی که بتواند یک صاحب‌خانه را در خانه پیدا کند؛ چون آنجا به آن معنا، اصلاً خدا وجود ندارد که در پشت آن دیوار‌ها ببینیم خداوند پنهان شده باشد. شاید این تعبیر «بَیْتِ اللَّهِ» در ما این بدفهمی را به وجود بیاورد که مثلاً از مسلمان‌ها یا دیگر افراد بپرسیم؛ به نظر شما خدا در کعبه بیشتر حضور دارد یا در این اتاق؟ شاید خیلی‌ها وسوسه شوند و بگویند که در کعبه خدا بیشتر حضور دارد؛ چون آنجا خانه خداست. اما باز این خطاست، یعنی آسیب شناختی است. چون به هیچ وجه، حضور خداوند در اینجا کمتر از کعبه نیست. اصلاً حضور خدا در مکان‌های مختلف کم و زیاد نمی‌شود؛ چون اگر کم و زیاد شود، نقصانی برای خدا خواهد بود و حضور تام و تمام خدا در همه جا یکسان است.

اگر کسی این حقیقت را به خاطر واژه «بَیْتی» نتواند درک کند که در ظاهر آیات به کار رفته است، معلوم است که دچار آسیب فکری شده و غلط فکر می‌کند. در حالی که آنجا باید با ژرف‌نگری معنای آن سخن را پیدا کنیم که چرا آنجا «بَیْتی» نامیده می‌شود؟ فقط به این دلیل که انسان‌ها آنجا بیشتر به یاد خدا هستند، نه اینکه خدا آنجا بیشتر حضور دارد. چون در آنجا یک انسان مسلمان همه چیز را ترک ‌می‌کند و به آنجا می‌رود و فقط به یاد خداست. این اتفاقی که برای انسان می‌افتد، آنجا را تبدیل به خانه خدا می‌کند، نه اینکه از سمت خدا باشد. این داستان از سمت انسان‌هاست. این، جز با یک تأمل دقیق در این آیه و جست‌و‌جو کردن مفهوم خلاف ظاهرش، امکان‌پذیر نخواهد بود و به این ترتیب می‌بینیم که در اعتقادات، اگر کسی بخواهد ظاهرگرا باشد، واقعاً مثل مجسِّمه منحرف می‌شود و فکرش غلط بوده و نیازمند بازنگری در فهم خود خواهد بود.

در بخش عبادات که بخشی از دین است، ما اعمالی را انجام می‌دهیم و این اعمال به عنوان مناسک دینی مطرح می‌شوند. اگر کسی در این بخش از دین نیز صرفاً به ظواهر توجه کند، از حقیقت دین دور خواهد افتاد و همان آسیب ظاهرگرایی که قبلاً مورد اشاره قرار گرفت، در اینجا نیز رخ خواهد نمود. در متون دینی ما به این مسئله تصریح شده و هشدار داده شده است که مراقب باشید دچار این آسیب نشوید. به عبارت دیگر، در عبادات باید مراقب باشید که جسد عبادت را با روح آن اشتباه نگیرید.

امام رضا(ع) در این زمینه می‌فرمایند: «لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصِّیامِ وَ الصَّلاةِ وَ إنَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّرِ فی أمرِ اللّه». یعنی عبادت به فراوانی روزه و نماز نیست، بلکه عبادت واقعی، اندیشیدن در امر خداست. البته به طور طبیعی، وقتی کسی را می‌بینیم که بسیار نماز می‌خواند و روزه می‌گیرد، او را عابدی بزرگ می‌پنداریم، اما این روایت ما را از این تصور بازمی‌دارد که عبادت، فقط به معنی تکرار زیاد این اعمال است. بلکه حقیقت عبادت، تفکر در امر خداست.

در حقیقت، عبادت هنگامی محقق می‌شود که انسان بتواند درباره امر خدا بیندیشد. مغز و جوهره عبادت، همین اندیشه، تفکر و معرفت است. صرفاً با زیاد خواندن نماز و روزه گرفتن نمی‌توان به حقیقت عبادت دست یافت و مسئله عبادت را برای خود احراز کنیم. متأسفانه نمونه‌های چنین ظاهرگرایی در میان ما بسیار است. برای مثال، اگر بخواهیم بین نیم‌ساعت تفکر درباره حقایق جهان و خواندن نمازی با رکعات زیاد یکی را انتخاب کنیم، معمولاً حالت اول را یا درک نمی‌کنیم یا نمی‌پسندیم و بیشتر اعمال ظاهری است که ما را متقاعد می‌کند.

از همین جاست که نوعی «کمی‌نگری» در میان دینداران رواج می‌یابد. مقصود از کمی‌نگری، توجه افراطی به جنبه‌های کمّی اعمال است؛ مانند توجه به تعداد ختم‌های قرآن یا تکرار اذکار. گاه دیده می‌شود که برای رسیدن به عددی خاص، کار را تقسیم می‌کنند تا هرکس بخشی از ذکر را بگوید و به آن تعداد مطلوب برسند. این کمی‌نگری در واقع به معنای گم کردن روح عبادت است.  

در تاریخ اسلام آمده است که امام سجاد(ع)، هنگامی که با مشکل مواجه شده بودند، نذر کردند که اگر مشکل حل شود، چنان حمد و سپاسی به جای آورند که هیچ‌کس مانند آن را انجام نداده باشد. پس از رفع مشکل، ایشان فقط دو یا سه بار «الحمدلله رب العالمین» گفتند. یک ظاهرگرا ممکن است بپرسد: این چه حمدی بود که ادعا شده بود مانندش دیده نشده باشد؟ این نشان می‌دهد که کمی‌نگری چه اندازه در مناسک دینی ما رخنه کرده است. این نگاه، غفلت از کیفیت اعمال است و در نتیجه، ما را دچار این اشتباه می‌کند که گمان کنیم عبادت را به درستی شناخته‌ایم.

در تفسیر آیه «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» آمده است: «أَو لِیَعْرِفُونِ؛ یعنی برای اینکه مرا بشناسند». این تفسیر نشان می‌دهد که عبادت تنها یک عمل تکراری و بدنی نیست. بنابراین، حتی در بخش عبادات نیز اگر به ظاهر قناعت کنیم، دچار قشری‌گری شده‌ایم.

پیامبر اکرم(ص) هشدار می‌دهند که؛ جاهلان متنسّک، کسانی که تنها ظواهر دین را دارند و از باطن آن بی‌بهره‌اند، می‌توانند خطرآفرین باشند؛ که البته در تاریخ اسلام نیز شاهد بروز این خطرات بوده‌ایم.

در روابط اجتماعی مسلمانان و پدیده‌های اجتماعی نیز، پرهیز از ظاهرگرایی کاملاً مورد توجه قرار گرفته است. نمونه بارز آن، سخن حضرت امیر(ع) در نکوهش خوارج است که به یاران پیامبر اشاره می‌کنند. ایشان در مورد خوارج فرمودند: شما شمشیر‌های خود را بر دوش گرفته‌اید و هر کسی را که با گمان خودتان مخالف دین می‌یابید، هدف حمله قرار می‌دهید. در ظاهر، چنین به نظر می‌رسد که این افراد دغدغه دین دارند و می‌خواهند مردم را هدایت کنند و حاضرند در این راه جانفشانی کنند. اما هنگامی که در پس این حرکت و رزم و نبرد، نوری از بینش وجود نداشته باشد، مانند تیراندازی در تاریکی است که آسیب‌های بسیاری به دنبال دارد. درواقع حضرت امیر در مقایسه خوارج با یاران پیامبر می‌فرمایند که؛ «حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْیَافِهِمْ»، آنها بینش‌های خود را بر فراز شمشیر‌های خود حمل می‌کردند؛ یعنی همواره نور معرفت همراه آنها بود و در پرتو آن نور می‌جنگیدند، نه در تاریکی جهل و نادانی.

بدین ترتیب مشاهده می‌کنیم که در خود دین، نگرانی عمیقی نسبت به قشری شدن وجود دارد. همین هشدار‌ها و تأکید‌ها نشان می‌دهد که دین ذاتاً نمی‌خواهد انسان به ظاهرگرایی و قشری‌گرایی بگراید. با این حال، این آفت روی می‌دهد و باید هشدار‌ها را جدی گرفت. برای مثال، پیامبر اکرم(ص) در واپسین روز‌های حیات خود فرمودند: «من بسیار نگران امتم هستم و از لغزش‌های آشکار می‌ترسم.» سپس افزودند: «از دو گروه بیش از همه بیم دارم: عالمان متهتّک و جاهلان متنسّک.» مقصود از گروه دوم که موضوع بحث ماست، نادان‌هایی هستند که به ظواهر احکام دینی کاملاً مقیدند، اما از حقیقت دین بی‌بهره‌اند.

پیامبر اکرم(ص) هشدار می‌دهند که جاهلان متنسّک، کسانی که تنها ظواهر دین را دارند و از باطن آن بی‌بهره‌اند، می‌توانند خطرآفرین باشند؛ که البته در تاریخ اسلام نیز شاهد بروز این خطرات بوده‌ایم. از این رو می‌توان نتیجه گرفت که از منظر خود دین، قشری‌شدن و بسنده کردن به ظواهر دین، چه در حوزه اعتقادات و چه در عبادات، به نوعی به معنای تهی کردن دین از محتوای اصیل آن است.

اکنون این پرسش مطرح می‌شود که آیا در نظام تربیت دینی و سلوک معنوی خود با چنین مشکلاتی رو‌به‌رو هستیم یا خیر؟ با تأمل در وضعیت موجود می‌بینیم که در بسیاری از تعاملات دینی و روش‌های تربیتی رایج، نشانه‌هایی از همین آسیب‌ها مشاهده می‌شود. برای روشن‌تر شدن موضوع، به چند نمونه اشاره می‌کنیم:

نمونه نخست، تأکید افراطی بر حفظ قرآن در برخی محافل تربیتی است. در این روش، برای کودکان کم‌سن‌وسال برنامه‌های فشرده و زمان‌بری طراحی می‌شود تا بتوانند کل قرآن را حفظ کنند. البته حفظ قرآن به خودی خود امری ارزشمند است، چراکه فرد همواره متن قرآن را در دسترس دارد و می‌تواند بدون مراجعه به مصحف شریف، آن را تلاوت کند. اما پرسش اینجاست که آیا این اصرار بر اجرای برنامه‌های فشرده که گاه مؤسسات ویژه‌ای نیز برای آن ایجاد شده است، با چنین فشار و زمانی ضرورت دارد؟ این روش با چه هزینه‌ای انجام می‌شود و آیا آسیب‌های روانی و ذهنی آن بر کودکان مورد بررسی قرار گرفته است؟ باید پرسید که یک کودک برای حفظ کامل قرآن باید چند ساعت تحت چه فشاری قرار گیرد و اگر در این راه موفق نشد، چه پیامد‌هایی خواهد داشت؟

بی‌تردید در دوران صدر اسلام، حفظ قرآن ضرورتی اجتناب‌ناپذیر بود؛ زمانی که قرآن بر پیامبر(ص) نازل می‌شد و مسلمانان برای نگهداری از آن ناگزیر به حفظش بودند. اما امروزه با وجود انواع ابزار‌های دیجیتال و برنامه‌های کاربردی، به آسانی می‌توان به هر بخشی از قرآن دسترسی پیدا کرد. بنابراین، هرچند حفظ قرآن امری مطلوب است، اما برنامه‌ریزی فشرده برای آن بدون توجه به آسیب‌های ذهنی و روانی کودکان، نشان‌دهنده همان کمی‌نگری و ظاهرگرایی است که بر فضای تربیتی ما سایه افکنده است.

پرسش بنیادین‌تر این است: آیا در کنار این تلاش برای حفظ قرآن، دغدغه‌ای هم برای فهم معانی و مفاهیم آن داریم؟ مقایسه میزان تلاش‌ها برای حفظ قرآن با فعالیت‌هایی که برای درک معانی آن انجام می‌شود، نشان می‌دهد که توجه به باطن و معنای قرآن به مراتب کمتر از توجه به ظاهر آن است.

نمونه دیگر، پدیده «استخاره زدن برای تمام شئون زندگی» است. برخی گمان می‌کنند که برای دیندار بودن و تقرب به خدا، باید تمام تصمیمات زندگی، حتی امور عادی و روزمره را با استخاره بگیرند. شگفت آنکه شنیده شده، حتی برخی مسئولان دولتی برای اداره امور کلان اجتماعی به استخاره متوسل می‌شوند. این رویکرد نیز نشان‌دهنده همان ظاهرگرایی و تعطیل کردن عقل و اندیشه در سلوک دینی است.  

آیا استخاره در مفهوم اصیل دینی برای چنین مواردی طراحی شده است؟ آیا در اموری که می‌توان با تفکر و برنامه‌ریزی عقلانی تصمیم گرفت، باید به چنین روش‌هایی متوسل شد؟ این رویکرد حتی می‌تواند نوعی وهن شأن الهی محسوب شود. برای تبیین این موضوع، حکایتی از حضرت موسی(ع) نقل شده است؛ هنگامی که ایشان بیمار شدند و به پزشک مراجعه نکردند، با این توجیه که «توکلت علی الله؛ بر خدا توکل کردم»، بیماری طولانی شد تا اینکه از خداوند پرسید: تا کی باید این بیماری را تحمل کنم؟ خداوند در پاسخ فرمود: «أَعرضتَ ان تبطل حِکْمَتِی بِتَوَکُّلِکَ؟، آیا می‌خواهی با توکلت، حکمت مرا نادیده بگیری؟»

این حکایت به روشنی نشان می‌دهد که به کارگیری نابجای مفاهیم دینی مانند توکل و استخاره، نه تنها نشانه تقرب نیست، بلکه ممکن است به معنای نادیده گرفتن حکمت الهی در آفرینش ابزار‌های عقلانی و طبیعی باشد.

خداوند در جهان، حکمتی نهاده و راه‌ها، وسائل، ابزارها، اندیشه‌ها و تدابیری قرار داده است. اگر کسی بیمار شد، باید داروی مورد نیاز را بخورد تا بهبود یابد. اما اگر کسی بگوید که «من به خدا توکل می‌کنم» و در مقابل آن حکمت قرار گیرد، در واقع توکل را در تقابل با حکمت الهی گذاشته است. اینجا است که خداوند پاسخی به او نمی‌دهد، زیرا این عمل، نوعی زیر سؤال بردن حکمت خداوند است.

تعبیر درست، «قضا و قدر» نیست، بلکه «قدر و قضا» است؛ زیرا قدر بر قضا تقدم دارد. دوم آنکه بین «قدر» و «قضا» فضای وسیعی برای تصمیم‌گیری انسان وجود دارد.

به گمان من، کسانی که زندگی خود را براساس استخاره می‌گردانند، از استخاره برای ازدواج استفاده می‌کنند، یا امور خود را با استخاره اداره می‌کنند، به شکلی شبیه به مضمون همین حدیث، در واقع حکمت الهی را به چالش می‌کشند. اگر خدا عقل آفریده و به انسان داده، برای چیست؟ این حکمت، بیهوده آفریده نشده است. آفرینش، دارای حکمت است و باید از آن بهره گرفت. همچنین نباید گمان کنیم که اگر مانند حضرت موسی که توکل کرد و پاسخی دریافت نکرد، ما نیز اگر توکل کنیم یا استخاره بگیریم، خداوند متعهد شده که حتماً پاسخ درستی به ما بدهد و ما در بن‌بست نیفتیم. چنین تعهدی وجود ندارد.  این نیز نمونه‌ای دیگر است که نشان می‌دهد چگونه ممکن است در امور دینی در سطح و قشر باقی بمانیم.

مثال دیگر، مسئله «قضا و قدر الهی» است. آن‌گونه که در زبان عمومی فهمیده می‌شود، گویا مسائلی از پیش تعیین‌شده‌اند و کاری نمی‌توان کرد. با قضا نمی‌توان جنگید؛ به قول حافظ، «گر تو نمی‌پسندی، تغییر ده قضا را». اما باید دید که قضا و قدر یک مفهوم اصیل دینی است و ما چگونه آن را درک می‌کنیم. این درک نیز ممکن است نوعی سطحی‌نگری در دین باشد.

نخست آنکه تعبیر درست، «قضا و قدر» نیست، بلکه «قدر و قضا» است؛ زیرا قدر بر قضا تقدم دارد. دوم آنکه بین «قدر» و «قضا» فضای وسیعی برای تصمیم‌گیری انسان وجود دارد. این مطلب را از حکایتی از حضرت امیر(ع) الهام می‌گیریم: روزی ایشان زیر یک دیوار مخروبه نشسته بودند که ناگهان متوجه فرسودگی شدید آن شدند و سریعاً از کنار آن دور شدند. یکی از ظاهرگرایان قشری که حاضر بود به ایشان اعتراض کرد که چرا جابجا شدید؟ گفت: زیرا احتمال دارد دیوار بر سر من فرو ریزد. آن شخص گفت: مگر قضا و قدر الهی نیست؟ اگر قرار باشد بریزد که خواهد ریخت و اگر نخواهد ریخت که نخواهد ریخت! پس چرا جابجا شدی؟ در اینجا حضرت امیر این سخن ژرف را فرمودند: «أَفِرُّ مِنْ قَضَاءِ اللَّهِ إِلَى قَدَرِهِ، من از قضای خدا به قدر خدا می‌گریزم».

فضای بین قدر و قضا، عرصه آزادی و اختیار انسان است. انسان می‌تواند از چیز‌هایی که به مرحله حکم قطعی (قضا) رسیده‌اند، قضا به معنای حکم نهایی است، بگریزد. مانند همان دیوار که با آن وضعیت، حکم ریزشش قطعی است و چاره‌ای از آن نیست. اما اگر شما بتوانید فاصله‌ها، تقدیر‌ها و نسبت‌ها را تغییر دهید، آنگاه می‌توانید از آن قضای حتمی بگریزید؛ بنابراین می‌بینیم که این مفهوم چقدر دقیق و قابل تأمل است؛ فضای بازی برای تلاش و کوشش انسان وجود دارد تا از قضا‌هایی که در کمین او هستند بگریزد و به سمت نسبت‌ها و تقدیر‌های دیگر برود. اما این مفهوم را برمی‌داریم و به نوعی جبرگرایی تقلیل می‌دهیم و می‌گوییم: «سرنوشت‌ها از پیش معلوم شده است». حتی برخی در مسئله ازدواج می‌گویند: «قسمت هر چه باشد»؛ گویا فکر می‌کنند قضا و قدری در این زمینه صورت گرفته و پیوندی آسمانی از پیش برای هر یک از ما مشخص شده، در حالی که اصلاً چنین چیزی در کار نیست. خداوند چنین تقدیر‌های جبری و از پیش تعیین‌شده‌ای را مقرر نکرده است.

چرا این گونه اندیشه‌ها در میان ما رواج می‌یابد؟ چرا حتی گاه از زبان افراد تحصیل‌کرده نیز چنین سخنانی می‌شنویم؟ چه بسیارند افرادی با تحصیلات عالی که در این زمینه همچون عوام می‌اندیشند. این واقعیت نشان می‌دهد که قشری‌نگری در جامعه ما بسیار گسترده و عمیق است.

این مسئله، تکلیف مربیان تربیتی را سنگین می‌کند که نخست باید درباره خود تأمل کنند و با نقادی خویش، موارد قشری‌نگری و سطحی‌اندیشی در باور‌های دینی خود را شناسایی کنند. سپس، مهم‌تر از آن، در تربیت نسل آینده بکوشند تا آنها بتوانند با ژرف‌نگری بیشتری به مطالعه مسائل دینی بپردازند. بنابراین، برای پرهیز از آسیب تربیتی - دینی، باید مسئولیتی جدی بر عهده گرفت که همان «تفقه در دین» است.

تفقه در دین به معنای فهیم شدن عمیق و ژرف‌نگر است. هرچند واژه «فقه» در اصطلاح رایج به احکام عملی دین اطلاق می‌شود (که گاه از آن به فقه اصغر تعبیر می‌شود)، اما «فقه اکبر: آن است که انسان در تمامی مسائل دینی به فهمی عمیق دست یابد. این همان افقی است که برای پرهیز از قشری‌گرایی باید مورد توجه قرار گیرد؛ چرا که به عنوان یک افق دید محسوب می‌شود. البته چگونگی تحقق این تفقه، خود بحث جداگانه‌ای است که در حال حاضر به جنبه آسیب‌شناسانه موضوع بسنده می‌کنیم.

خلاصه سخن اینکه کسانی که در مواجهه با دین نتوانند از سطح به عمق گذر کنند و از قشر به مغز دین راه یابند، هم خود آسیب می‌بینند (چون به شناخت‌های نادرست می‌رسند) و هم به دیگران آسیب می‌رسانند. این افراد بمب‌های ساعتی جامعه اسلامی هستند، انسان‌های متحجر و قشری که روزی منفجر خواهند شد و آسیبی به جامعه اسلامی وارد خواهند کرد که ممکن است جبران‌ناپذیر باشد. 

منظور از کمال‌گرایی بیمارگونه و آسیب‌زا این است که ما فقط نقاط فرادست و آرمانی را در نظر بگیریم و بخواهیم متربیانمان خیلی زود به این مراحل عالی برسند، بدون آنکه به حالت‌های متوسط و میانی رضایت دهیم. این نوع کمال‌گرایی از جهات مختلف آسیب‌زاست

هشدار‌های دین درباره سطحی‌نگری را در زمینه‌های مختلف اعتقادات، عبادات و مسائل اجتماعی مرور کردیم و دیدیم که این یک خواسته اصیل در تربیت دینی است. با این حال، گرفتاری ما در این زمینه کاملاً مشهود است.

اکنون می‌خواهم به صورت فشرده به آسیب دیگری اشاره کنم که پیش‌تر نیز در بحث‌هایمان به آن پرداخته‌ایم؛ «کمال‌گرایی». هرچند این واژه در ظاهر مثبت به نظر می‌رسد و شاید گریزی از آن نباشد (چون همه انسان‌ها فطرتاً به سوی کمال در حرکتند)، اما گونه‌ای از کمال‌گرایی وجود دارد که آسیب‌زا و مشکل‌ساز است. شاید تعبیر دقیق‌تر آن «کمال‌گرایی نابهنگام» باشد؛ یعنی کمال‌گرایی در جای نامناسب.

منظور از کمال‌گرایی بیمارگونه و آسیب‌زا این است که ما فقط نقاط فرادست و آرمانی را در نظر بگیریم و بخواهیم متربیانمان خیلی زود به این مراحل عالی برسند، بدون آنکه به حالت‌های متوسط و میانی رضایت دهیم. این نوع کمال‌گرایی از جهات مختلف آسیب‌زاست.

نخست اینکه اگر به مراحل متوسط و پایین‌تر توجه نکنیم، در واقع «تدریجی بودن تربیت» را نادیده گرفته‌ایم. این مانند کسی است که می‌خواهد از نردبان بالا برود، اما تنها پله آخر را می‌خواهد و از پیمودن تدریجی پله‌ها سر باز می‌زند. چنین کسی حتماً سقوط خواهد کرد. باید این نردبان را گام به گام و به تدریج طی کنیم.

نادیده گرفتن مرحله‌ای بودن تربیت معمولاً به سقوط می‌انجامد؛ هنگامی که خواسته‌ای بزرگ برای ظرفیتی کوچک مطرح شود، مشکلات پدیدار می‌شود. در سخنی که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده، بر این مسئله تأکید شده است: «اِنّا مَعاشِرَ الاَْنْبیاءِ اُمِرْنا اَنْ نُکَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقولِهِمْ، این روش پیامبران بوده که با افراد به اندازه ظرفیت فکری‌شان سخن بگویند. باید دید مخاطب کیست و ظرفیتش چقدر است، سپس متناسب با آن سخن گفت. این همان توجه به مراحل و منازل تربیت است.

جنبه دیگر آسیب‌زایی کمال‌گرایی، از بین بردن اعتماد به نفس است. اعتماد به نفس، سرمایه ضروری برای پیمودن مسیر تربیت محسوب می‌شود. این مسئله فقط محدود به تربیت دینی نیست، بلکه در سایر حوزه‌های تربیتی نیز مشاهده می‌شود. برخی افراد به حدی کمال‌گرا هستند که تا به حد اعلایی در یک زمینه نرسند، کار خود را ارائه نمی‌دهند یا ارتباط برقرار نمی‌کنند.

برای مثال، در محیط‌های آموزشی دیده شده که برخی دانش‌آموزان در مباحث مشارکت نمی‌کنند. وقتی از آنها پرسیده می‌شود که، چرا در گفت‌و‌گو‌ها حضور فعال ندارند، پاسخ می‌دهند: «من مطلب مهمی برای گفتن ندارم.»، اما وقتی دقیق‌تر پرس‌و‌جو می‌شود، مشخص می‌شود که ایده‌ها و سوالاتی در ذهن دارند، اما آنها را چنان بی‌ارزش تلقی می‌کنند که ارائه نمی‌دهند. گاه شنیده‌ایم که افراد می‌گویند: «این حرفی که فلانی زد، من هم به آن فکر کرده بودم، شاید حتی بهتر از او، اما نگفتم، چون فکر می‌کردم مطلب مهمی نیست.»

این همان نقطه‌ای است که کمال‌گرایی، اعتماد به نفس فرد را تضعیف می‌کند. فرد گمان می‌کند آنچه اکنون در ذهن دارد، ارزش بیان کردن ندارد و باید صبر کند تا کامل و نهایی شود. در حالی که پختگی از طریق همین مشارکت‌ها و ارائه‌های به ظاهر ناقص حاصل می‌شود. کمال‌گرا هم مراحل تکاملی را نادیده می‌گیرد، در حالی که همین مراحل هستند که ما را به اوج می‌رسانند و هم با چشم دوختن به نقطه غایی، هم اعتماد به نفس خود و هم دیگران را از بین می‌برد.

بدین ترتیب، فرد کمال‌گرا هم خود را از این اعتماد محروم می‌کند و هم دستاورد‌های دیگران را بی‌ارزش تلقی می‌کند، زیرا می‌بیند که به حد کمال نرسیده‌اند. در این زمینه، آیه‌ای جالب در قرآن به ما هشدار می‌دهد: «وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ؛ دستاورد‌های مردم را تحقیر نکنید». نگویید که نوشته، سخن یا عمل دیگری بی‌ارزش است. این اتفاق برای چه کسانی می‌افتد؟ به ویژه برای کمال‌گرایانی که هم خود و هم دیگران را می‌زنند. کمال‌گرایی شمشیری دو لبه است؛ هم فرد را از بیان نظرات به ظاهر ناپخته بازمی‌دارد و هم دیگران را هنگامی که سخنانشان هنوز شسته رفته نیست، مورد تحقیر قرار می‌دهد.

می‌توان خانواده متعادل را این‌گونه تعریف کرد؛ خانواده‌ای که در آن نقش‌ها به صورت متوازن تعریف شده باشد. یعنی نقش پدر، مادر و فرزند به درستی تبیین شود

در حالی که تربیت از جهتی به معنای انجام همین تمرین‌ها و آشکار کردن همین حالت‌های ضعیف و متوسط است، تا از همین مسیر بتوانیم پخته شویم و به اوج برسیم. بنابراین، مشاهده می‌کنیم که آسیب‌زایی در کمال‌گرایی واقعاً وجود دارد و در تربیت دینی نیز این مسئله می‌تواند تأثیر منفی بگذارد؛ به طوری که مربیان گاهی همواره بهترین حالت‌ها و وضعیت‌های ایده‌آل را انتظار دارند، در حالی که نقاط ایده‌آل معمولاً متعلق به افراد معدودی است. درواقع، تربیت همچون کوهنوردی است که همه در حرکتند، اما همگان به قله نمی‌رسند.

البته ما همگان را به صعود به قله فرا می‌خوانیم، اما این بدان معنا نیست که همه بتوانند به قله دست یابند. اکثر افراد تا میانه راه پیش می‌روند و تنها عده‌ای هستند که تلاش بیشتری نشان می‌دهند. این واقعیت را نباید نادیده گرفت؛ یعنی مسئله وسع‌ها و قابلیت‌های متوسط، نادر و کمیاب افراد. عموم مردم دارای قابلیت‌های متوسط هستند، در حالی که استعداد‌های متعالی و کم‌نظیر، کمیاب است. اغلب، افراد در سطح متوسط قناعت می‌کنند و تلاش ویژه‌ای برای فراتر رفتن انجام نمی‌دهند؛ هنجار معمول و وضعیت نرمال را می‌پذیرند. بر این اساس، نمی‌توانیم افراد را همواره با معیار‌های متعالی ارزیابی کنیم. آنچه که معیار‌های برتر نامیده می‌شود، نمی‌تواند مبنای سنجش همه افراد قرار گیرد، بلکه باید بین دو نوع وسع و ظرفیت تمایز قائل شد؛ وسع‌های معمول و وسع‌های غایی و عمیق.

عموم مردم در سطوح متوسط حرکت می‌کنند و مربیان لازم نیست، این واقعیت را نادیده بگیرند. البته همان‌طور که گفتم، دعوت از همگان برای اوج‌گیری ضروری است، اما این دعوت با ارزیابی و تعیین شاخص متفاوت است.

فعلاً به همین مقدار بسنده می‌کنیم و کمال‌گرایی را نیز به عنوان یکی از آسیب‌های تربیت دینی در نظر می‌گیریم و می‌کوشیم با توجه به میزان تلاش و ظرفیت هر فرد، انتظارات خود را متناسب با همان سطح تنظیم کنیم و همگان را با شاخص‌های متعالی مورد سنجش قرار ندهیم.  

در پاسخ به این پرسش که الگوی خوبی از خانواده متعادل در تربیت دینی ارائه شود، اگر مقصود معرفی خانواده خاصی باشد، طبیعتاً چنین امکانی وجود ندارد و من نیز حضور ذهن برای چنین کاری ندارم. اما به عنوان یک الگوی کلی، می‌توان خانواده متعادل را این‌گونه تعریف کرد؛ خانواده‌ای که در آن نقش‌ها به صورت متوازن تعریف شده باشد. یعنی نقش پدر، مادر و فرزند به درستی تبیین شود. گاهی این مرز‌ها مخدوش می‌شود و این بی‌تعادلی، آسیب‌های تربیتی هم به دنبال دارد.

با توجه به اینکه در جوامع گذشته ممکن است، این توازن تا حدی مخدوش بوده باشد، می‌توان از این مثال‌ها استفاده کرد؛ در برخی خانواده‌ها، جایگاه پدر ممکن است، جایگاه برتری باشد و جایگاه مادر، موقعیتی فرودست یا کم‌ارزش تلقی شود. این وضعیت از منظر تربیتی می‌تواند پیامد‌های مهمی داشته باشد؛ هم برای پسران و هم برای دختران. پسران را برای احراز همان جایگاه برتر آماده می‌کند و دختران را از قرارگیری در چنین موقعیتی نگران می‌کند.

خوشبختانه در نسل جدید شاهد تحولی در این زمینه هستیم. نسل حاضر الگوی برتری مردان را در زندگی نمی‌پذیرد و از آن انتقاد می‌کند که تا حد زیادی این انتقاد به‌جا است. بنابراین، در یک خانواده متعادل، باید بتوان تعریف روشنی از جایگاه زن، مرد و فرزند، اعم از دختر و پسر ارائه داد و نسبت‌های بین آنها را مشخص کرد.

همچنین، ارتباط بین این ارکان خانواده نیز حائز اهمیت است. برای مثال، نحوه مدیریت تعارضات بین پدر و مادر در خانه از جنبه تربیتی بسیار قابل توجه است. آیا کودکان شاهد حل و فصل فیزیکی مشکلات هستند یا مشاهده می‌کنند که پدر و مادر می‌نشینند، گفت‌و‌گو می‌کنند و راه‌حل پیدا می‌کنند؟ همین‌طور ارتباط والدین با فرزندان به چه صورتی است؟ آیا همان‌طور که در بحث‌های قبلی اشاره کردم، کودکان در خانه چه از لحاظ جسمی، چه ذهنی و چه فکری، از جایگاه واقعی برخوردارند؟

در واقع، خانواده متعادل خانواده‌ای است که توازن مناسبی بین اجزای خود از حیث جایگاه‌ها و کارکرد‌ها برقرار کند. در چنین فضایی است که می‌توان انتظار داشت خانواده متعادل محقق شده باشد.

انتهای پیام