استاد رضا داوری اردکانی، فیلسوف نامی ایرانی و رئیس سابق فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران در یادداشتی که به صورت اختصاصی در اختیار ایکنا قرار داده است، از جهان امروز، جنگ و صلح، تدبیر و سیاست، دوستی و امید گفته است؛ مشروح یادداشت حکیم داوری را با هم میخوانیم:
شاعران، حکیمان و فیلسوفان، آشنایان زمان و سخنگویان تاریخند. ارسطو و سنت آگوستن و فارابی و دکارت و کانت در آثارشان نظرهای شخصی خود را اظهار نکردهاند، بلکه راهی را که تاریخ در آن میرفته از دور ديده و گزارش دادهاند و البته به مقصد و غایت هم بیاعتنا نبودهاند. مردم معمولا به مباحث فلسفه کاری ندارند اما نمیتوانند به سیاست و آثار آن بیاعتنا باشند. سیاست هم دست از سر آنها برنمیدارد.
يكی از فیلسوفان سیاست و حقوق که آثار مهمی در نیمه اول قرن بیستم نوشت، کارل اشمیت بود. او در آن آثار، سیاست را میدان دشمنی و تمیز دشمن از دوست و تصمیمگیری در شرایط استثنایی دانست.
با این تلقی از سیاست، تدبیر ديگر جايی ندارد. حكومت باید به فكر جنگ و مقابله با دشمن باشد و حتی به نتايج و ويرانیهای جنگ نیانديشد و شكست و پيروزی نیز در نظرش مهم نباشد. سياست از اين پس جنگ است. تا آن زمان و قبل از روی کار آمدن نازیسم در آلمان، وصف اشمیت از سیاست، مثال و مصداق خاص و معین نداشت. روی کار آمدن حزب نازی و تبدیل اتحاد جماهیر شوروی به قدرت بزرگ سیاسی و قرار گرفتنش در برابر قدرت غربی تا حدودی مؤید درک سیاسی این فیلسوف سیاست بود. اما آمریکا و حتی آلمان و شوروی هیچکدام درسهای اشمیت را دستورالعمل سیاست قرار نداده و ضرورتی هم نداشته است که فلسفه را به شعار تبديل کنند.
اگر مارکس در زمان حیات خود پیروان بسیار داشت، از آن جهت بود که سازمان بینالملل کمونیست براساس آراء او تأسیس شد. پیروانش هم در حوادث سالهای ۱۸۴۸ و ۱۸۷۰ فرانسه دخالت داشتند.
کارل اشمیت را با مارکس نمیتوان مقایسه کرد. اولین حکومتی که دستور کار و شعارش با نظر اشمیت مشابهت داشت، حکومت برآمده از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ بود که در عمل، سیاست را میدان دشمنی دید و خود را در برابر دشمن یافت. پیداست که رهبران انقلاب سال ۵۷ از رأی اشمیت پیروی نکرده و شاید با آراء او آشنایی هم نداشتهاند.
انقلاب سال ۵۷ تقليدی نبود و وقوعش ربطی به نظر اشميت نداشت و از طرح سیاسی معینی پیروی نمیکرد. شايد بتوان گفت که چندان میانهای با سیاست نداشت و به امر سياست نام انقلاب و عمل انقلابی داد. انقلاب اسلامی حادثهای بود که در زمان فروبستگی افق آینده تجدد در کشوری با وضع خاص ژئوپولیتیک و شرایط فرهنگی و اعتقادی مردمش میتوانست روی دهد. نكته قابل تأمل این است که در آثار کارل اشمیت نیز اشاراتی به پايان يافتن و در محاق رفتن سیاست شده است. سیاست زمان ما را نه تدبیر، بلكه تکنیک راه میبرد و آنجا كه تکنولوژی تقلیدی و سست بنیاد باشد، سیاست هم دچار پریشانی میشود. اکنون در هیچ جای جهان، سیاست دائر مدار اداره امور نیست و چنانکه میبینیم و میدانیم کشوری قوی و قدرتمند است که در تکنیک دست بالاتر داشته باشد.
فیلسوفان معاصر و از جمله والتر بنیامین و حنا آرنت، لئو اشتروس و جورجیو آگامبن و … توجه خاص به نظر اشمیت داشتند و نقدهای آنها همه مهم است. اما به گمان من کارل اشمیت پایان تدبیر در سیاست را اعلام کرده و زمان را زمان کینه و جنگ دانسته و از آنچه میدیده ناراضی نیز نبوده است.
آيا جهان انسانی میتواند بدون سیاست -که آن را شرّ ضروری خواندهاند- امنیت و سامان داشته باشد؟ در جهان پر از کینه و دشمنی، صلح، صلاح، اصلاح، امید و آينده وجه و معنی ندارد و آدميان كمتر به آينده میاندیشند. عمده کوششها هم دانسته و ندانسته، صرف دشمنی و جنگ میشود. در این صورت عجب نیست که نیازهای اساسی و اصلی و اولی کشورها نیز جنگ افزار باشد. اين وضع هرچه باشد، راهی به سلامت، صلاح، صلح و امنیت ندارد. جهان ما جهان بیگانگی با دوستی و امید است.
انتهای پیام