صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۳۱۳۵۲۱
تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۴۰۴ - ۱۶:۲۵

نشست علمی نقد و بررسی کتاب «چرا به باورهایمان باور داریم؟» نوشته اندرو نیوبرگ و مارک والدمن، در مؤسسه حکمت و فلسفه ایران با حضور استاد مصطفی ملکیان، محسن جوادی و حسین وفاپور از مترجمان کتاب برگزار شد و ابعاد گوناگون شکل‌گیری باورهای انسانی از منظر ادراک، شناخت، احساسات و تأثیرات اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.

به گزارش ایکنا، نشست علمی نقد و بررسی کتاب «چرا به باورهایمان باور داریم؟» نوشته اندرو نیوبرگ و مارک والدمن، ۶ آبان‌ماه در مؤسسه  پژوهشی حکمت و فلسفه ایران با حضور استاد مصطفی ملکیان، محسن جوادی و حسین وفاپور (از مترجمان کتاب) برگزار شد و ابعاد گوناگون شکل‌گیری باورهای انسانی از منظر ادراک، شناخت، احساسات و تأثیرات اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.

در آغاز این نشست علمی که با حضور عموم علاقه‌مندان، استادان و پژوهشگران این حوزه برگزار شد حسین وفاپور ضمن تشکر از برگزارکنندگان و سایر مترجمان اثر، به معرفی کوتاه نویسنده و زمینه پژوهش پرداخت و گفت: بیمارستان دانشگاه توماس جفرسون پیشینه علمی بسیار قوی دارد اما به طور موازی در مطالعات دین و معنویت نیز پژوهش‌های میدانی جدی انجام داده است. حاصل این تلاش‌ها انتشار ده کتاب در حوزه‌ الهیات عصبی بوده که برخی از آنها به زبان‌های مختلف ترجمه شده‌اند.

حسین وفاپور افزود: «الهیات عصبی» دانشی نوپاست که عمر آن به بیش از سه دهه نمی‌رسد و با بهره‌گیری از فناوری‌های تصویربرداری مغزی، به بررسی علمی تجربه‌های دینی و عرفانی می‌پردازد. نیوبرگ از جمله پژوهشگرانی است که در دو حوزه‌ی عصب‌شناسی و الهیات فعالیت دارد و در مرکز مطالعات معنوی دانشگاه پنسیلوانیا، تحقیقات خود را بر ارتباط مغز با باورهای انسانی متمرکز کرده است.

از آثار مطرح او می‌توان به کتاب‌های «خدا چگونه مغز را تغییر می‌دهد»، «اصول نئوروتئولوژی» و «چرا خدا هرگز نمی‌میرد» اشاره کرد که ترجمه و چاپ چندباره‌ آنها در ایران با استقبال چشمگیری روبه‌رو بوده است.

وی هدف کتاب را، واکاوی علمی چگونگی شکل‌گیری باورهای دینی و معنوی در انسان دانست و گفت : نویسنده تأکید دارد که باورها نه تنها محصول ساختارهای عصبی مغز، بلکه در تعامل مستمر با محیط تربیتی و فرهنگی شکل می‌گیرند و به اصلاح و رشد دائمی نیاز دارند.

وفاپور با اشاره به پنج محور اساسی در کتاب از جمله: شناخت شکل‌گیری باور دینی، لزوم اصلاح باورها در طول زندگی،
فرایند شکل‌گیری باورها از منظر الهیات عصبی، احترام به مقدسات و مدارای دینی، رابطه باور دینی با سلامت انسان، گفت: یکی از نتایج مهم مطالعات عصب‌شناسی دینی، درک علمیِ ریشه‌های باور است که موجب افزایش شفقت و احترام نسبت به اعتقادات دیگران می‌شود. نویسنده هشدار می‌دهد که بی‌احترامی به باورهای متفاوت می‌تواند بحران و افراطی‌گری ایجاد کند.

ملکیان در واکاوی اندیشه نیوبرگ: دین باید بماند، اما لطیف‌تر و انسانی‌تر

مصطفی ملکیان در سخنرانی خود درباره کتاب «چرا به باورهای‌مان باور داریم»، اثر مشترک اندرو نیوبرگ و والت من، با تأکید بر پیوند میان دین و مغز، دیدگاه‌های نویسنده را از منظر فلسفی و معرفت‌شناختی نقد و تحلیل کرد.

ملکیان این اثر را سرشار از تنوع موضوعی دانست و گفت: هیچ‌کس نمی‌تواند چنین کتابی را در یک ساعت خلاصه کند؛ از آن‌رو که از عصب‌شناسی سخن می‌گوید و من خود، در این علم تخصصی ندارم و در این باره تنها به نکاتی اشاره می‌کنم که از خواننده منصف پس از مطالعه برمی‌آید. 

ملکیان نخست به ترجمه فارسی عنوان اثر پرداخت و گفت تعبیر «چرا به باورهای‌مان باور داریم» نادقیق است، زیرا انسان به «قضایا» و «گزاره‌ها» باور می‌آورد، نه به باورهای خویش.

او تأکید کرد: ما به باورهای خود علم داریم، اما به آنها باور نداریم؛ باور، متعلق علم حضوری ماست، نه موضوع باور.

ملکیان سپس به تصویر کلی پروژه نیوبرگ پرداخت و گفت: در مرکز این پروژه، مغز انسان قرار دارد؛ مغزی که به باور نیوبرگ چهار پدیده عمده را تولید می‌کند: یک؛ اندیشه و یا فکرت به خدا که این موضوع به منزله اعتقاد داشتن یا نداشتن نیست، بلکه به معنای اندیشیدن، پرسش و یا شک کردن است. دوم؛ تجربه دینی یا وحیانی (از جمله تجربه عرفانی) ساخته مغز آدمی است. سوم؛ باورهای دینی و مذهبی که از باورهای ساده تا باورهای اعتقادی را شامل می‌شود مثل اینکه آیا خدایی هست، آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد و امثال این. چهارم؛ خود پدیده دین با تمام ابعاد عقیدتی، اخلاقی، رفتاری و فرهنگی‌اش که شامل همگرایی‌ها و واگرایی‌های مذهبی که بین ما انسان‌ها است.

در ادامه، ملکیان افزود: خود مغز نیز تحت تأثیر سه عامل دگرگون می‌شود حتی اگر این تغییرات در نسل‌های مختلف و به کندی صورت بگیرد، این دگرگونی شامل: واژه‌ها، باورها و روشن‌ضميری که متعلق به افرادی است که افق‌های معنوی برای آن‌ها گشوده می‌شود که به آن اشراق معنوی نیز می‌توان گفت.

وی با اشاره به چندگانگی پیش‌فرض‌های نیوبرگ گفت: در صفحات گوناگون کتاب، سازندگانِ باور و مؤلفه‌های آن با هم سازگار نیستند؛ گاه عوامل روانی و تاریخی مطرح‌اند و گاه عوامل عصبی، با این حال، کتاب در هر دو سوی فلسفی و تاریخی آموزنده است و در آن نیوبرگ، نمی‌خواهد که دین از جامعه حذف شود، اما می‌خواهد لطیف‌تر، صلح‌آمیزتر و سازگارتر با علوم تجربی گردد؛ این خواسته با نتایج کتاب سازگاری ندارد؛ زیرا نیوبرگ در عمل به شکاکیت عام و سپس نسبی‌گرایی معرفتی می‌رسد.

ملکیان در تشریح دیدگاه‌های نیوبرگ گفت: شکاکیتِ او قابل فهم است، زیرا جهان بی‌نهایت و تو‌ در تو است و مغز ما محدودیت‌هایی دارد که نمی‌تواند در خصوص جهان سخن قاطعی بگوید و یارای سیطره بر آن نیست.

وی افزود این شکاکیت بعدها در سه اثر بعدی نیوبرگ به نسبی‌گرایی می‌انجامد که از نظر او «ویرانگرتر» است، زیرا در نسبی‌گرایی دیگر واقعیت واحدی وجود ندارد.

ملکیان با اشاره به تصریح نیوبرگ درباره نسبی‌گرایی که به آن باور دارد گفت: او بر این باور است که نسبی انگاری در دیدگاه او چیز بدی نیست؛ یعنی تالی آراء وی به حساب می‌آید، اما تالی فاسدی نیست؛ بلکه نتیجه نظراتی است که ارزشمند است و لازم نیست از آن وحشت کرد؛ چرا که اولین ملاحظه آن این است که یک تواضع عمیق در آدمی ایجاد می‌کند بلکه منظر من از جهان ترجیحی بر منظر دیگری از جهان ندارد، همچنین در امور اجتماعی مدارا ایجاد می‌کند که صلح جز از این طریق حاصل نخواهد شد.

ملکیان اذعان کرد که نیوبرگ برای نسبی‌گرایی سه ثمره اخلاقی می‌شمارد: تواضع فکری و نفی برتر‌بینی، مدارا و زمینه‌سازی صلح پایدار و آزاد شدن پژوهش از تعهدات پیشینی.

او این سه پیامد را مثبت دانست و گفت: تا انسان اهل مدارا نشود، صلح واقعی امکان‌پذیر نیست.

ملکیان در بخش دیگری از سخنانش به مرور پدیده‌های مورد مطالعه نیوبرگ اختصاص داد و گفت: بخشایشگری، نیایش، مراقبه، و پدیده «گلاسولولیا» که در یک قرن اخیر مورد توجه مسیحیان قرار گرفته است به معنی؛ سخن گفتن به زبانی ناشناخته هنگام جذبه مذهبی که بشر آن را نمی‌شناسد و حتی خود فرد نیایش کننده هم نمی‌داند که چه می‌گوید اما گلاسولولیا زبان و ساختاری دارد که هنوز رمزگشایی نشده و امری مهمل نیست..

وی در ادامه گفت: برخی از این پدیده‌ها مانند عفو و بخشایش، منحصر به دینداران نیستند، اما نیوبرگ آنها را در پیوند با دین تبیین می‌کند.

ملکیان با اشاره به اینکه اندیشه نیوبرگ را در چهار موضوع می‌توان شرح کرد گفت: یک رازآمیز بودن جهان به گونه‌ای که به هر گوشه جهان که رو کنیم، به بن‌بست عقلانی می‌رسیم؛ این در حالی است که عقل‌گرایی افراطی و علم‌زدگی هر دو شکست‌خورده‌اند. دوم، بی‌نیازی زندگی خوب از کشف رازها به این معنی که برای زندگی خوب نیازی به حل رازهای الهی و متافیزیکی نداریم و سوم، پرهیز از تعمق بی‌ثمر است، تعمق در جایی که عقل به آن راه ندارد، اتلاف وقت است؛ این موضوع هم در یهودیت و هم در اسلام به آن هشدار داده شده است و چهارم، پیوند دیدگاه معرفت‌شناختی با اخلاق به نحوی که پذیرش محدودیت‌های شناختی، انسان را متواضع‌تر و مدارا آمیزتر می‌کند و از تعصب و پیش‌داوری می‌رهاند.

در پایان ملکیان گفت: نیوبرگ تصویربرداری‌های زیبایی از مغز دارد، اما مهم‌ترین بخش تجربه‌های دینی، جنبه ذهنی و درونی آنهاست که قابل اندازه‌گیری نیست. پروژه نیوبرگ در پیوند دین و مغز آموزه‌هایی تازه و روش‌های تجربی جذابی دارد، اما از حیث فلسفی باید احتیاط کرد. دین، از نگاه او، باید در جامعه بماند؛ نه به شکل خشک و متعصب، بلکه انسانی‌تر، لطیف‌تر و صلح‌طلب‌تر.

محسن جوادی در واکاوی اندیشه نیوبرگ: عدم صرف اعتماد به ایمان با تبیین‌های عصب‌شناختی

در ادامه نشست محسن جوادی پژوهشگر و استاد فلسفه با تأکید بر لزوم تفکیک قلمرو روش علمی از متافیزیک، نسبت به خطر تقلیل‌گرایی در تبیین پدیده‌های دینی هشدار داد و گفت: نمی‌توان اعتماد به ایمان را صرفا با تبیین‌های عصب‌شناختی توضیح داد؛ زیرا خود اعتماد به علم نیز نهایتا مسئله‌ای متافیزیکی است.

وی در توضیح دیدگاه‌های خود نسبت به اثر تازه ترجمه‌شده‌ نیوبرگ اظهار داشت: هرچند نویسنده کتاب نشان داده که برخی باورهای دینی را می‌توان از منظر زیستی و عصب‌شناختی بررسی کرد، اما نباید از این تبیین‌ها نتیجه گرفت که دین یا معنویت به‌تمامی محصول فرآیندهای مغزی است.

وی در ادامه گفت: در کتاب، گاهی میان رویکرد روش‌شناختی طبیعی‌گرایانه و ناتورالیسم متافیزیکی خلط صورت گرفته است، در حالی که بهره‌گیری از روش علمی امری ارزشمند است، اما تبدیل آن به تبیین نهایی و غایی واقعیت، نوعی جابه‌جایی روشی است که موجب حذف ابعاد غیرتجربی ایمان می‌شود.

محسن جوادی با اشاره به دیدگاه برخی فیلسوفان مانند پلانتینگا افزود: این خلط متدولوژیکال و متافیزیکال طبیعت‌گرایی موجب سوءتفاهمی بنیادی در مواجهه دین و علم می‌شود؛ زیرا از مشاهده همبستگی‌های عصبیِ تجربه دینی نتیجه گرفته می‌شود که علت نهایی آن نیز همان است، درحالی‌که تبیین غایی یا فلسفی هنوز در جای خود باقی است.

پژوهشگر فلسفه گفت: نیوبرگ خود گاه به دام این تقلیل‌گرایی آگاه است و می‌کوشد از آن بپرهیزد، اما در کتاب به‌ صورت روشن نشان نداده که چگونه از این دام می‌توان گریز داشت؛ تبیین علمی، هرچند مفید است، اما در نهایت نمی‌تواند جای تبیین فلسفی یا متافیزیکی را بگیرد.

وی در ادامه با اشاره به تاریخ فلسفه اسلامی گفت: حتی ملاصدرا نیز در مواجهه با مسئله اعتماد به معرفت کلی، به نوعی ژنئولوژی متافیزیکی متوسل می‌شود و مسئله را با اتصال به عقل فعال توضیح می‌دهد؛ اما همچنان پرسش از صدق و اعتبار معرفت باقی می‌ماند. در نوروتئولوژی یا علوم اعصاب معنوی نیز همین وضعیت تکرار می‌شود، ما منشأ زیستی یا شناختی ایمان را شرح می‌دهیم، اما هنوز پرسش از ارزش صدق و اعتماد به آن بی‌پاسخ است.

او در پایان ضمن تقدیر از مترجمان کتاب، نکته‌ای را درباره برگردان فارسی عنوان اثر مطرح کرد و گفت: ترجمه رایجِ «الهیات عصب‌شناختی» شاید گویای محتوا نباشد، چون در اصل بحث درباره عصب‌شناسیِ الهیات است نه برعکس؛ شاید تعبیر «عصب‌شناسی الهیاتی» معنا را دقیق‌تر برساند.

محسن جوادی در پایان با تذکر به اینکه کتاب نیوبرگ نه انکار ارزش‌های علمی و یافته‌های عصب‌شناختی، بلکه تذکری فلسفی بر ضرورت تمایز ساحت علم از ساحت ایمان است گفت: او با طرح پرسش‌های بنیادین درباره جایگاه اعتماد به علم، بر این نکته تأکید کرده که تبیین علمی نمی‌تواند پاسخ‌گوی همه لایه‌های معرفت دینی باشد و نیاز به گفت‌وگوی تازه‌ای میان فلسفه، الهیات و علوم اعصاب احساس می‌شود.

انتهای پیام