صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۱۳۲۸۶۰
تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۲
چشمه حکمت/ 19

سعید بیابانکی در نوزدهمین برنامه «چشمه حکمت» به بازتاب و تجلی واژه و صفت «دعا» در ادبیات عرفانی و معنوی فارسی پرداخت.

سعید بیابانکی، شاعر و پژوهشگر ادبی در نوزدهمین برنامه چشمه حکمت ایکنا که به مناسبت ماه مبارک رمضان تهیه شده، با سلام به همه همراهان همدل و روزه‌داران مؤمن و متدین با اشاره به شب‌های قدر گفت: نخست آن‌که در این شب‌ها همنوعان خود را بسیار دعا کنیم؛ در این شب‌ها بسیار قرآن بخوانیم؛ این شب‌ها، شب‌های رقم خوردن تقدیر انسان‌ها برای یک ‌سال آینده است. چراکه این شب‌ها شب دعاست.

چون این شب‌ها، شب دعاست اجازه بفرمایید در این درس گفتار به‌اختصار به مفاهیم «دعا» در ادبیات عرفانی اشاره‌ای داشته باشیم و در منتها، غزلی درباره حضرت مولا را با شما قسمت خواهم کرد.

دعا؛ رسالت دادن بُوَد تا دوستان به یکدیگر نامه نویسند؛ و گفته‌اند دعا، نردبان گناهکاران است؛ و گفته‌اند دعا، زبان آرزو بُوَد به دوست؛ و گفته‌اند دعای عام به گفتار بود و دعای زاهدان به افعال؛ و دعای عارفان به احوال.

در دیوان شمس می‌خوانیم، کسی که در مقابل بارگاه حق، دعا و تضرع می‌کند ندای اجابت را نیز خواهد شنید. مولانا می‌فرماید:

چندان دعا کن در نهان، چندان بنال اندر شبان

کز گنبد هفت آسمان، در گوش تو آید صدا

خداوندی که آدمی را به سوی دعا سوق می‌دهد، اجابت کننده دعا نیز هست.

هم او که دلتنگت کند، سرسبز و گل‌رنگت کند

هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا

حال غزلی قرائت خواهم کرد که تقدیم شده به حضرت امیرالمؤمنین علی‌ابن ابی‌طالب(ع):

ای سجود باشکوه، وی نماز بی‌نظیر

ای رکوع سربلند، وی قیام سربه‌زیر

در هجوم بغض‌ها، ای صبور استوار

در میان تیرها، ای شکست‌ناپذیر

شرع را تو رهنما، عقل را تو رهگشا

عشق را تو سرپناه، مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه‌ات، بوریایی از کَرَم

تخت پادشاهی‌ات، دستبافی از حصیر

کاش قدر سال بود، آن شب سیاه و تلخ

آسمان! تو غافلی؛ زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق؛ از تو خواهم ای فلک:

یا ببندی‌ام به سنگ، یا بدوزی‌ام به تیر

دستِ بی‌وضو مزن بر ستیغ آفتاب

آی تیغ بی‌حیا، شرم کن، وضو بگیر!

لختی ای پدر درنگ! پشت در نشسته‌اند

رشته‌های سرد اشک، کاسه‌های گرم شیر

انتهای پیام