به گزارش خبرنگار ایکنا، بنیاد حکمت اسلامی صدرا به مناسبت انتشار پنجمین جلد تاریخ جامع فلسفه، مراسمی برای رونمایی از این مجلدات، با حضور جمعی از اساتید، پژوهشگران و علاقهمندان این حوزه عصر دیروز برگزار کرد.
مجلد نخست با عنوان «تاریخ جامع فلسفه؛ مقدمه و کلیات»، مجلد دوم با نام «فلسفه در ایران؛ از دوران باستان تا ظهور زردشت»، مجلد سوم با عنوان «فلسفه در ایران؛ حکمت زردشتی»، مجلد چهارم «فلسفه در هند؛ حکمت ودایی» و مجلد پنجم با عنوان «فلسفه در هند؛ مکاتب فلسفی» است.
این نشست با سخنرانی حسین کلباسی اشتری و قاسم پورحسن استاد و پژوهشگر فلسفه آغاز شد و در ادامه با رونمایی از مجلد پنجم کتاب پایان یافت.
مشروح نشست را در ادامه میخوانیم:
تاریخ فلسفه کاوش در نیای اندیشه هاست
حسین کلباسی اشتری، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی، در بیان معنا و ماهیت تاریخنویسی فلسفی، به تمایز میان دو روش بنیادین در فهم تاریخ اشاره کرد و گفت: تاریخنویسی را میتوان در دو افق اصلی نگریست؛ نخست، تاریخنویسی بر اساس بیان و ایضاح نسبت با رخدادها، یعنی درک و تبیین ارتباط میان وقایع و اندیشهها به مثابه مقدمهای برای استنتاج و استخراج معنای آنچه در گذشته واقع شده و آنچه میتواند در آینده استمرار یابد. در این رویکرد، مورخ فلسفه با رخدادها نه به عنوان حوادث منفصل، بلکه به مثابه حلقههایی از یک زنجیره معنادار مواجه میشود.
اما گونه دوم تاریخنویسی، بر بنیان عبرت و تذکر استوار است؛ نگاهی که حقایق و وقایع را نه صرفاً برای ثبت آنها، بلکه برای فهم درونی و درسگیری از تجربه تاریخی اندیشه مینگرد. در این نوع از روایت تاریخی، فلسفه در متن زندگی جاری میشود و گذشته به منزله آیینهای است که تفکرِ امروز خویش را در آن باز میبیند.
کلباسی اشتری افزود: اشتراکِ هر دو نحوه تاریخنگاری، در پیوند با ریشهها و مبادی اندیشه است؛ یعنی تاریخ فلسفه نه صرفاً شرح و توصیف مقاطع، بلکه کاوش در «نیای» پدیدهها و روشن کردن منشأ شکلگیری آنهاست. این پیوند با مبادی، ما را متوجه حقیقتی میکند که به تعبیر استاد، نباید از آن غافل بود: «این سخن که ما اینجا نشستهایم، حاصل بیست، سی یا چهل سال نیست؛ ما محصول سنتی هزارسالهایم. این سنت یا خفته است یا بیدار، در حال ظهور است یا در آستانه نهفتگی تازهای».
وی در ادامه افزود: درک تاریخ فلسفه تنها زمانی ممکن است که سنت فکری در بطن تحلیل تاریخی دیده شود، نه به عنوان گذشتهای پایانیافته، بلکه به عنوان جوهر زنده تفکر که در هر دوره صورتی نو میگیرد و از بستر زمان فراتر میرود.
استاد فلسفه، در ادامه سخنان خود درباره نسبت تفکر ایرانی با فلسفه و تاریخ اندیشه گفت: اگر کسی در این حوزه بهراستی تحقیق کند، درخواهد یافت که چهره ایرانیان نه شرقیِ شرقی است و نه غربیِ غربی؛ چراکه ایران حاصل امتزاج سنتها و اندیشههایی است که در طول قرون بر این سرزمین اثر گذاشتهاند. این گفته البته استشهاد فلسفی به معنای خاص کلمه نیست، بلکه نوعی تأمل درباره جایگاه ایران در نقشه فرهنگی و معنوی جهان است.
وی در ادامه به گفتهای از هانس - گئورگ گادامر در کتاب آغاز فلسفی اشاره کرد و افزود: گادامر در این اثر، واژه «سرآغاز» را به معنایی ژرفتر از «آغاز زمانی» به کار میبرد. او تأکید میکند که «سرآغاز» اشاره به آن وجه پیشینی حقیقت دارد؛ جایی که حقیقت هنوز گفته نشده، اما در آستانه گفتن قرار دارد. سرآغاز نه پیشگفتارِ یک آغاز، بلکه لایه ریشهایِ پیدایش معناست؛ جایی که پدیدار پیش از آنکه خود را بنمایاند، در سکوت و تعمق، مستعدِ ظهور است.
کلباسی با تفسیر این دیدگاه گفت: اگر هر سنت، آئین، یا هنجار انسانی از «سرآغاز» خویش فهمیده شود، ما میتوانیم منشأ و منطق تکوین آن را دریابیم؛ وجهی که نشان میدهد پدیدار چگونه برآمده، از چه پیشینهای تغذیه کرده و در چه موقعیتی شکل گرفته است. در واقع، شناخت سرآغاز، شناخت ریشه معنابخش پدیدههاست.
وی افزود: همین نگاه را میتوان به فرهنگ و تفکر ایرانی نیز تسری داد؛ ایران در مقام یک سرآغاز فلسفی، محصول امتزاج سنتهای گوناگون فکری است، نه صرف شرق و نه صرف غرب. در این سرزمین، لایههایی از اندیشه هندی، یونانی، اسلامی و عرفانی در هم تنیده و از آن چهرهای واحد اما چندمنظری پدید آمده است. این چهره نه تقلیدی است و نه صرفاً ادامه راه دیگران؛ بلکه نقطه تلاقی تجربههای فکری بشر در قامت فرهنگی ویژه و متمایز است.
حسین کلباسی اشتری در سخنان خود به یکی از منابع تاریخی جذاب و کمتر شناخته شده اشاره کرد: کتابی از گزنفون به دست ما رسیده؛ اثری که از مواجهه لشکریان شکست خورده یونانی در برابر اقوام ایرانی سخن میگوید. این کتاب، سندی روشن و گیر درباره لایههایی از روابط و تفاوتهای تمدنی، فرهنگی است. در این روایت، گزنفون از درگیری آتنیان با نیروهای اسفندیار یاد میکند و در خلال این گزارشها، به نکات ظریف و ژرفی اشاره دارد؛ از جمله توصیف مردمان ایرانی، خُلق آنان و آنچه در زندگی روزمره آنان ردی از تفکر و منش خاص آنها دارد. در فقراتی از این کتاب، نویسنده حتی به خوراک ایرانی میپردازد و از مقایسه آن با خوراک یونانی سخن میگوید؛ اما نه در معنای طبخ و ذائقه، بلکه در معنای فلسفیِ آن، یعنی نسبت خوراک با روحیه انسان و تأثیر آن بر طرز تفکر و زیستن.
کلباسی این نکته را نشانهای از ریشهشناسی فلسفی فرهنگ دانست و افزود: خوراک، زبان، و شیوه زیستن، هر سه از جمله بنیادهاییاند که بر روح بشر اثر میگذارند و منشأ تفاوت در نوع تفکر مللاند. آنچه گزنفون به صورت ناآگاهانه روایت میکند، در واقع مواد اولیه یک پژوهش فلسفی است؛ ریشهشناسی نه در سطح مفاهیم، بلکه در سطح زیستجهان – در جزئیاتی چون غذا و رفتار که ریشه در روح یک قوم دارد.
وی تأکید کرد: این دست از مطالعات را نباید ساده و سطحی انگاشت؛ بلکه از دشوارترین و ژرفترین حوزههای پژوهشاند. کسانی باید در آن ورود کنند که هم زحمت فراوان را میپذیرند و هم محصول تفکرشان میتواند به نتایجی شگفتانگیز بینجامد؛ نتایجی که گاه، در ظاهر کوچکاند، اما از حیث معنا و تأثیر، بسیار بزرگ.
حسین کلباسی اشتری در سخنان خود به یکی از آفتهای بزرگ علم و تاریخنویسی معاصر اشاره کرد و گفت: مسئله محوری در وضعیت کنونی فلسفه اسلامی، این است که بسیاری از آثار منتشر شده در جهان ـ با عنوانهایی چون تاریخ فلسفه اسلامی در واقع نه تلاشی برای فهم حقیقت درونی سنت ما، بلکه نمایی از فلسفه در زیر چتر شرقشناسی هستند؛ چتری که گسترده و فراگیر شده و هر شاخه دانش، از جمله تاریخنگاری، در سایه آن معنا مییابد.
وی تأکید کرد: این آثار در بهترین و خوشبینانهترین حالت، اندیشه اسلامی را در سیطره تحلیلهایِ شرطشناسانه مینگرند؛ یعنی به جای تأمل در مبادی و ریشههای تفکر، آن را در چارچوبهای بیرونیِ سیاسی، جغرافیایی یا زبانی محدود میکنند. از همین رو، بسیاری از این تاریخها به جای سخن گفتن از فلسفه اسلامی، از فلسفه عربی یا حتی «عقلانیت عربی» سخن میگویند؛ غافل از آن که روح این فلسفه در قلمرو فرهنگی ایرانزمین و در امتداد سنت حکمت الهی شکوفا شده، نه در قالب قوم یا زبان خاص.
کلباسی افزود: بزرگترینِ آفاتِ این وضعیت، نگاه بیرونی و ابزاری شرقشناسی است؛ نگاهی که نه از درون سنت، بلکه از بیرون و با سنجههای فلسفه یونانی یا مدرن به داوری مینشیند. فلسفه اسلامی در چنین خوانشی، نه به مثابه یک حقیقت زنده، بلکه به عنوان یک موضوع پژوهش تاریخی دیده میشود. از همینجاست که ضرورت انقلاب در سنت شرقشناسی پدیدار میشود؛ انقلابی نه در ساختار نشر و دانشگاهها، بلکه در زاویه نگاه به شرق، یعنی بازگشت به خاستگاههای اصیل عقلانیت شرقی.
وی در ادامه توضیح داد: هنگامی میتوان از «تاریخ فلسفه اسلامی» سخن گفت که تاریخنگار، نه راوی بیرونی، بلکه فرزند همان سنت باشد؛ کسی که به قول گادامر، در «سرآغاز فهم» ایستاده است و از درون تجربه زیسته حقیقت، سیر تفکر را بازمیخواند. بدون این بازگشت، هر تاریخ فلسفهای ـ هرچند پرحجم و پرارجاع ـ تنها مجموعهای از دادههاست، نه تجلی روح تفکر.
وی افزود: شرقشناسی، در بهترین و ملایمترین گونه خود، اغلب در ذیل سنت یونانیمآبی استمرار یافته است؛ بدان معنا که نگرش به فلسفه در ایران باستان نه از درون مبادی تفکر ایرانی، بلکه از درون الگوی بازسازیشده تفکر یونانی بازخوانی شده است. این نوع خوانش، هرچند در ظاهر نگاهی علمی و پژوهشی دارد، در باطن نوعی امتداد تفکر غربی در پوشش شرق است؛ تلاشی برای فهم فلسفه مشرقزمین با معیارهای یونان و اسکندریه.
وی در ادامه توضیح داد: در برخی از این تفسیرها، شرقشناسی چهرهای دینی و الهیاتی نیز به خود گرفته است؛ چراکه در نگرش برخی محققان، فلسفه ایرانی ـ بهویژه در نمودهای پیش از اسلام ـ تنها تا آنجا اعتبار دارد که با مفاهیم معرفتگرایی یونانی یا تفکر الهیاتی همسان باشد. از همین روست که در تاریخ فلسفههای چاپ شده در مجامع بینالمللی، چهره برجستهای چون ابن رشد گاه به عنوان نماد فلسفه اصلاحگر جهان اسلام معرفی میشود، بیآنکه توجه شود ابن رشد در واقع امتداد عقلانیت یونانی در بستر اسلامی است و نه نماینده سنت ایرانی ـ شرقی تفکر.
کلباسی در پایان گفت: اگر در تاریخ فلسفه، نام ابن رشد به عنوان بزرگترین چهره فلسفی عالم اسلام مطرح میشود، نباید از آن تعجب کرد؛ زیرا در نگاه شرقشناسی غربمحور، فلسفهای بزرگ تلقی میشود که در ادامه سنت یونانی باشد، نه آنکه از سرشت و مبانی حکمت مشرقزمین برخاسته باشد. در حالی که تفکر ایرانی، از زرتشت تا سهروردی، نه در امتدادِ منطق یونانی، بلکه در افق بصیرت، اشراق و شهود حقیقت شکل گرفته است؛ افقی که عقل را با نور درآمیخته و حقیقت را در مقام حضور میبیند، نه در انتزاع مفهوم.
فلسفه ایرانی؛ در گفتار جهانی دیده نشدهایم
قاسم پور حسن استاد دانشگاه و پژوهشگر فلسفه در بخش دوم نشست، با تأمل بر یکی از سه متفکر برجسته دوره نخستِ تاریخنگاری فلسفه اسلامی، یعنی «ابراهیم مدکور»، یادآور شد: مدکور در کتاب خویش با عنوان «فلسفه الاسلامیه» به طرح مسئلهای بنیادین میپردازد؛ او ضرورت نوشتن تاریخی نو از فلسفه را ـ آنگونه که از درون سنتِ فکری خویش برآید ـ محرز میداند.
پور حسن تأکید کرد که در این اثر، مدکور به مسئله شرقشناسی نیز توجه دارد و این نکته را به صراحت مطرح میکند که هر آنچه تاکنون با عنوان «تاریخ فلسفه» نوشته شده، بیشتر حاصل نگاه شرقشناسانه است تا حاصل بینش و تجربهی درونی فرهنگ فلسفی ما. به همین جهت، او و «مصطفی حسن رزاق» با نگاهی انتقادی، بر این باورند که ما تاکنون به معنای دقیق کلمه «تاریخ فلسفه» ننوشتهایم؛ آن چه موجود است، تفسیری بیرونی از سنتی درونزاد است.
وی در ادامه افزود: این نکته از برجستهترین مسائل در آثار و مقالات مدکور است؛ اندیشهای که میکوشد تفاوت میان تاریخ فلسفهنویسی اروپامحور با فلسفهنگاری برخاسته از متن فرهنگ اسلامی را آشکار سازد و بگوید فلسفه را باید از درون تاریخ خود خواند، نه از منظر دیگری که میان ما و حقیقت تفکر حائل شده است.
این استاد دانشگاه با اشاره به وضعیت تألیف آثار موسوم به «تاریخ فلسفه در جهان اسلام»، مطرح کرد: برخلاف تصور رایج که گویا تنها پنج یا شش اثر شناخته شده در این حوزه وجود دارد، بررسیها نشان میدهد تا کنون بیش از هفتاد اثر مستقل با عنوان «تاریخ فلسفه» نگاشته شده است. از میان این آثار، حدود بیست عنوان در شمار آثار کلاسیک قرار میگیرد و نزدیک به سیوپنج اثر در حوزه دانشگاهی تدوین شده است؛ آثاری که از حیث روششناسی و ساختار، رنگی از تحقیق علمی دارند. با وجود این شمار قابل توجه تألیفات، هنوز در ایران تاریخی فلسفی به معنای واقعی و روشمند نوشته نشده است. آن چه در قالب پژوهشهای دانشگاهی عرضه شده، بیشتر بازتاب نگاه بیرونی به فلسفه اسلامی است و نه محصول خوانش فلسفه از درون سنت خود.
وی افزود: بر اساس منابعی که در ادامه نقل خواهم کرد، در میان تاریخنویسان فلسفه، تاریخ فلسفه «میان محمد شریف» جامعترین و تاریخ فلسفه «ماجد فخری» را خلاصهترین و ظریفترین میدانم؛ هرچند میان این دو طیفی از آراء و داوریها وجود دارد. برخی پژوهشگران، آثار منتسب به «سیدحسین نصر» و «الیور لیمن» را برتر میشمارند، اما بحث من در داوری ارزشی این آثار نیست. آنچه مبنای سخن من است، ساختار سازمانی و زاویه دیدی است که پشت این نگارشها قرار دارد.
وی در ادامه گفت: مشکل اصلی در روایتهای موجود از تاریخ فلسفه، اروپامحوری و سادهسازی خطی آن است؛ یعنی نوعی تلقی تقلیدی که تاریخ فلسفه را همچون حرکت پیشروندهای از سادگی به پیچیدگی ترسیم میکند، بیآنکه به تداوم سنت مشرق زمین و منطق درونیِ تطور اندیشه در قلمرو اسلامی توجهی شود. این رویکرد، فلسفه را از بستر تاریخی و روح فرهنگی خود جدا کرده و به روایتهای غیرتاریخی و انتزاعی فرو کاسته است.
در ادامه پورحسن به مسئلهای بنیادین در فهم نسبت ما با فلسفه اشاره کرد و گفت: گفتار ما بر محور این پرسش استوار است که چگونه با میراثی حکمی و فلسفی عظیم روبهرو هستیم، اما هنوز تاریخ فلسفهای نداریم که از دل این میراث برآمده باشد. آثاری که امروز در دانشگاههای ما با عنوان «تاریخ فلسفه» تدریس میشود، در واقع همان مقدمههاییاند که از الگوهای غربی و شرقشناسانه وام گرفته شدهاند؛ یعنی فلسفه همانگونه که در « تاریخ فلسفه کاپلستون» هم میبینیم سهم فکری و تاریخی ما در این روایت ناچیز یا حتی نادیده است. اکنون پس از همه تطورات و تجربههای علمی و فلسفی که پشت سر گذاشتهایم، زمان آن فرارسیده است که تجدید نظری جدی در شیوه تدوین تاریخ فلسفه خود داشته باشیم؛ زیرا شرق ـ و خاصه ایران ـ هنوز در این گفتار جهانی دیده نشده است. جالب آن که برخی اندیشمندان غربی نیز تصریح کردهاند که اگر هم گاهی به «شرق» التفاتی شده، آن را نه در مقام یک سنت عقلانی و فکری، ندیده اند بلکه صرفاً به عنوان مجموعهای از نمادهای عرفانی یا فرهنگی نگریستهاند.
پورحسن در همین زمینه به کتاب فلسفه تطبیقی «ماسون اورسل» اشاره کرد و گفت: اثری که با وجود توجه گسترده مؤلف به هندشناسی و چینشناسی، هنگامی که به سراغ سنت فکری ایرانی میرسد، تنها در چند سطر و به صورت گذرا از آن یاد میکند. اورسل در فصل مربوط به ایران تنها مینویسد که «میتوان فیلسوف بود و پارسی نیز بود»، بیآنکه ساختار اندیشه ایرانی یا میراث حکمیاش را بکاود. در این کتاب هیچ اثر جدی از فلسفه ایرانی وجود ندارد؛ گویی ایران در نقشه اندیشهورزی جهانی حذف شده است.
وی بر این نکته تأکید کرد اگر بخواهیم بر مبنای واقعی سیر تفکر فلسفی و نه با نگاه سادهانگارانه رایج که همه چیز را از یونان آغاز میکند و دیگر سنتها را تابع آن میبیند، تاریخ فلسفهای نو بنویسیم، باید به آثار و جریانهای اصیل شرقی، به ویژه ایرانی بازگردیم؛ آثاری که فلسفه را نه تقلید از غرب، بلکه تداوم و تحقق عقلانیت در افق خویش میدانند.
نگاه رایج به تاریخ تفکر شرق، نگاهی سادهانگارانه و سطحی است. در بسیاری از روایتها، فلسفه ایران نه در مقام یک سنت زنده، بلکه همچون حاشیهای بر تاریخ اندیشه غرب فهمیده شده است. در حالی که فلسفه ما، نه فلسفه یونان است و نه پسافلسفه یونان؛ بلکه دارای منطق و سرچشمهای مستقل در بطن تاریخ عقلانیت شرقی است.
وی با اشاره به کتاب فلسفه تطبیقی اثر ماسون اورسل، افزود: در این کتاب، از میان فیلسوفان ایرانی، تنها ابن سینا مورد اشاره قرار گرفته و جز او هیچ چهرهای حضور ندارد؛ گویی ایران سرزمینی است که تاریخ تفکر در آن پایان یافته یا برهوتی از اندیشه به حساب آمده است. این تصویر، نشانه آن است که شرق در نگاه نویسندگان غربی، همچنان نااندیشیده و نادیده تلقی میشود، درحالی که واقعیت تاریخی نشان میدهد که ایران یکی از مراکز اصلی شکلگیری اندیشه فلسفی بشر بوده است.
بیشتر بخوانید: هم سخنی تمدنها؛ جست و جوی هماهنگی میان جهان اندیشهها
این استاد دانشگاه در ادامه با اشاره به برخی متفکران قرن نوزدهم، از جمله اشپیگل یاد کرد و گفت: اشپیگل در عصری زندگی میکرد که دوران کانت و هگل بود و با آنان نیز مراوداتی داشت. او برخلاف بسیاری از فیلسوفان همدورهاش، بر ارزش و اهمیت عقلانیت شرق تأکید میکرد و آن را به عنوان یکی از منابع نخستین تفکر بشری مورد اصلاح و بازخوانی قرار داد. این سخن، گواهیست بر آن که حتی در میان فیلسوفان اروپایی، برخی به اصالت سرچشمههای معنوی و عقلی شرق وقوف یافته بودند.
این استاد فلسفه در پایان یادآور شد: تاریخ فلسفهای که بر اساس الگوهای غربی نوشته شده، نمیتواند نماینده فرهنگ فکری ما باشد. اگر قرار است تاریخ فلسفه اسلامی و ایرانی را بازنویسی کنیم، باید از نگاه بیرونی و مقایسهگرانه فراتر رویم و تفکر را از درون سنت خودی بفهمیم؛ سنتی که عقل را نه در ساحت انتزاع، بلکه در افق معنا و تجربه روحی انسان میجوید.
در پایان نشست، مجلد پنجم رونمایی شد و اساتید به فعالیتهای انجام شده توسط بنیاد حکمت صدرا تأکید کردند.
انتهای پیام