گروه اندیشه ایکنا نظر به اهمیت و توجه به موضوع اساسی و انسانی حکمت و فلسفه و پرداخت رسانهای گسترده آن در ایامی که به بزرگداشت حکیم ابونصر فارابی در ایران و روز جهانی فلسفه منتهی میشود، میکوشد در سلسله گفتوگو و یادداشتیهایی به این مفهوم و چرایی و چگونگی آن در زندگی انسان معاصر بپردازد. در دومین مجال از پرونده حکمت و فلسفه، مریم خوشنویسان دانشآموخته فلسفه و کلام اسلامی، طی یادداشتی به علل و مقدمات پیدایش و سیر تاریخی معتزله پرداخته تا پرده از آموزههای این مکتب بردارد و نشان دهد که چرا امروز، پس از قرنها، بازخوانی معتزله میتواند دریچهای تازه به فهم تعامل عقل و دین بگشاید.
در ادامه مشروح یادداشت را با هم میخوانیم:
جریانهای فکری و کلامی در تاریخ اسلام، بازتابی از پویایی اندیشه دینی در مواجهه با پرسشها و چالشهای فکری، اجتماعی و سیاسی هر عصرند. یکی از مهمترین این جریانها، مکتب معتزله است که در قرون نخستین اسلامی پدید آمد و نقشی تعیینکننده در شکلگیری علم کلام و توسعه عقلانیت در تفکر اسلامی ایفا کرد.
مکتب معتزله یکی از برجستهترین جریانهاست که با تأکید بر عقل و عدالت الهی، سعی کرد آموزههای دینی را با منطق و تحلیل عقلی توضیح دهد. پیدایش معتزله نتیجه تعامل عوامل فکری، اجتماعی و سیاسی دوران خلافت بود و موضوعاتی مانند توحید، عدل الهی و اختیار انسان را به صورت نظاممند مورد بحث قرار داد. بررسی این مکتب، علاوه بر شناخت تاریخ کلام، ما را با تلاش مسلمانان برای تلفیق عقل و دین آشنا میکند و زمینه فهم فلسفه و حکمت اسلامی را فراهم میسازد.
پیدایش معتزله را نمیتوان صرفاً نتیجه یک اختلاف کلامی دانست، بلکه باید آن را حاصل مجموعهای از عوامل تاریخی، فکری و فرهنگی دانست؛ از جمله رویارویی مسلمانان با فلسفه یونان، منازعات سیاسی صدر اسلام، و تلاش برای تبیین عقلانی آموزههای ایمانی.
در پرتو این زمینهها، اندیشه معتزلی کوشید میان ایمان و عقل آشتی برقرار کند و برای نخستین بار در تاریخ اسلام، مباحثی چون «عدل الهی»، «اختیار انسان» و «توحید» را با رویکردی نظاممند و عقلانی بکاود.
شناخت علل و مقدمات پیدایش معتزله و سیر تاریخی آن، نهتنها برای فهم تحولات کلامی در جهان اسلام ضروری است، بلکه میتواند در بازخوانی نسبت عقل و دین در دوران معاصر نیز راهگشا باشد.
علل و مقدمات پیدایش و سیر تاریخی معتزله
مذاهب اسلامی، از جمله معتزله، چگونه شکل گرفتند؟ بدین منظور به طرح وتوضیح چند گفتارمقدماتی اقدام میکنیم.
عامل سیاسی؛ مسئله خلافت
آنچه باعث پیدایش فرقههای چهارگانه اسلامی بود ترکیبی از عوامل سیاسی وعقیدتی است. اختلاف مسلمانان از لحظه وفات پیامبر اسلام(ص)، با مسأله خلافت، آغازشد، یا بهتراست بگوییم از قبل وجود داشت و با وفات پیامبر(ص) بروز کرد و علنی شد.
این اختلافات در قرن اول هجری بیشتر سیاسی بود و عمق عقیدتی قابل توجهی نداشت. مشکل خلافت باعث انشعابی شد که از جهت شمار جمعیت، درعمل به نفع اکثریتی که امروز اهل تسنن نامیده میشوند تمام شد، و این درآن زمان، که بحثهای عقیدتی رواج نداشت، ناشی از آن نبود که عقاید اهل تسنن برتری داشت، بلکه از این جهت بود که خلافت رسمی پیامبر(ص) از صورت تعبد به نص خارج شد و به گونه اجماع اهل حل وعقد درآمد و در اختیار اکثریتی قرار گرفت که امروز اهل تسنن یا اهل سنت و جماعت نامیده میشوند.
بعد از انتخاب امام علی(ع) که به نظر اهل تسنن خلیفه چهارم و از نظر شیعیان خلیفه اول و برحق است، به علت عدم پذیرش آن از سوی معاویه، حاکم منسوب عثمان درشام، و جنگهای صفین، جمل و نهروان، که پی در پی به راه افتاد، و سکوت و اظهار بیطرفی برخی از بزرگان صحابه پیامبر(ص)، مثل عبدالله بن عمر، سعدبن ابی وقاص، محمد بن مسلمه واسامة بن زید، آخرین نبرد، یعنی نبرد نهروان، به پیدایش سرسختترین فرقه سیاسی - مذهبی موسوم به خوارج گردید، و شهادت امام علی(ع) به دست یکی از اینان باعث شد بار دیگر خلافت به دست بنی امیه و سپس بنی عباس بیفتد و با عدول از شیوه انتخاب به شیوه موروثی درآید.
اختلافات فکری و عقیدتی
در قرن دوم اسلامی، به ویژه بعد از گسترش قلمرو اسلام در پی فتوحات مسلمین و آشنایی با افکار ملتهای کشورهای دیگر و تحقیقاتی که برخی از ایشان، اعم از تازه مسلمان یا غیر مسلمان، درمسائل فکری–عقیدتی مینمودند، به تدریج اختلافات سیاسی قرن اول جای خود را به اختلافات فکری - عقیدتی داد و فرقههای چهارگانه اسلامی یکی بعد از دیگری ظهور کردند و چهار مذهب رسمی امروزی معروف،یعنی معتزله، اشاعره، ماتریدیه و شیعه، به تدریج، طی دو قرن رسمیت یافتند.
ازسوی دیگر، جریان فکری – فلسفی از یونان نیز در بین ارباب تفکر نفوذ یافت و برخی از خلفا، مثل مأمون عباسی، به هر دلیل و با هر انگیزهای، که مورد بحث ما نیست، علاقهمند به مباحثات مذهبی و کشف مطالب یونانیان شدند و ترجمه آثار ایشان در بین مسلمانان، با کمک برخی از خلفا، به خصوص مأمون عباسی، رواج یافت و از این رهگذر نیز فلاسفه ظهور کردند.
با توجه به وجود دو قطب فکری افلاطونی و ارسطویی در یونان و سپس افلوطینی در نیمه اول قرن سوم میلادی و اشاعه افکار آنان، به پیدایش دو جریان فکری ارسطویی و افلاطونی، باعنوان مکتبهای فلسفی مشاء و اشراق منتهی شد، ابتدا جریان ارسطویی مشائی شکل گرفت، سپس درقرن پنجم مکتب اشراق، که متأثر از افلاطون و افلوطین و برخی از متفکران قبل از افلاطون و زرتشت و ایران قبل از اسلام بود، توسط شیخ اشراق ظهور کرد.
سرانجام در قرن یازدهم، با تلفیقی از آن دو مکتب فلسفی و تأثراتی عرفانی، که از افلوطین (204 – 270 م) آغاز شد و با ابن عربی به اوج رسید، و الهاماتی از مذهب تشیع و متون قرآن و احادیث اسلامی، به ویژه روایات شیعی، حکمت متعالیه توسط صدرالمتألهین رواج یافت.
اما وجه ارتباط این مکاتب فلسفی با کلام و متکلمان اسلامی، که هم اکنون مورد بحث هستند، این بود که این مکاتب از ابتدای ظهور خود چالشی عظیم میان فلسفه و عرفان با دیانت را باعث شدند و متکلمان، که در بین خود اختلافاتی در مواجهه با معارف دینی داشتند، دربرابر فلاسفه و عرفا نیز قرار گرفتند و چگونگی برخورد ایشان با افکار فلسفی و عرفانی نیز وجه شاخصی شد که براساس آن، تمایزاتی را برای مذاهب کلامی در مقابل یکدیگر فراهم آورد، و این تقابل تا امروز نیز همچنان درجریان است.
ناگفته نماند که فقهای دینی هر مذهبی نیز در این کشاکش فکری، برحسب معمول، با متکلمان آن فرقه مذهبی که پیروان بودند، همراهی داشتند، و از آنجا که مردم هم برای نیازهای شرعی خود با فقیهان سروکار داشتند، و حاکمان نیز، جهت تحکیم سلطه خود، درپی جلب مردم بودند، برحسب معمول، با فقیهان و متکلمان مذهب خود، همراه بودند و در موارد لازم طرف ایشان را میگرفتند و یاری میرساندند.
قتل شیخ اشراق در شهر حلب سوریه در سال 587 هجری قمری به فتوای فقها و توسط ملک ظاهر، که خود ازمریدان شیخ بود و به دار آویختن حسین بن منصور حلاج درسال 309 هجری قمری به فتوای قاضی شرع بغداد و به دستور مقتدر عباسی، بعد از هزار تازیانه و بریدن دست و پا، نمونههای بارزی از این تقابل است.
قابل توجه است که همراهی حاکمان و متکلمان و فقیهان منحصر به تقابل با حکما و عرفا نبود، بلکه گاهی در مخالفتهای فرقههای دینی با یکدیگر هم نمود میکرد، از جمله، در دوران مأمون عباسی و دو خلیفه بعد از وی معتزله مقرب دربار بودند و در دوران متوکل عباسی ستاره معتزله افول کرد و اشاعره تقرب یافتند، چنانکه، درگزارش چگونگی پیدایش معتزله خواهدآمد.
این مقدار که درمورد پیدایش فرقهها و مکاتب فلسفی اسلامی گفته شد، به یقین، درحد کفایت نیست، ولی توضیح بیشتر موجب خروج این نوشته از موضوع اصلی است.
حدیث گرایی
اختلافات عقیدتی اسلامی، که در قرن دوم روی نمود، با حدیث گرایی آغازشد. توضیح، اینکه مسلمانان، که اندوخته قابل توجهی جز قرآن و حدیث نداشتند، به تدریج به مشکلاتی عقیدتی، قرآنی و فقهی برخوردند که راه حلی برای آن نداشتند، زیرا پاسخ مورد نظر در متن قرآن نیامده بود و برای آنانی که ائمه شیعه را، به عنوان امام و حجت شرعی، به رسمیت نمیشناختند - و اکثریت نیز بودند – مشکل، شدیدتر بود، زیرا، از طرفی اگر مقید به سنت نبوی میشدند شمار احادیثی که دراختیارشان بود نیازشان را کفایت نمیکرد و از طرف دیگر، توسل به گفتههای غیر پیامبر نیز نیازمند به دلیل خاصی برای حجیت بود و چنان دلیلی، جز برای شیعه، در اختیار نبود.
سرانجام سیر حجیت شرعی آراء به این صورت درآمد که گفتههای یاران نزدیک پیامبر(ص)، و از جمله کاتبان وحی و خلفای چهارگانه، که همگی از صحابه بودند، به عنوان کسانی که گفتارشان مستند به پیامبر(ص) است، به عنوان حجت شرعی پذیرفته شد و کسانی از اهالی خبره به عنوان پیشوایان اهل حدیث شناخته شدند.
پیشوای بلامنازع اهل حدیث دربین اهل سنت احمد بن حنبل (164 – 241هـ ق) است که خود یکی از ائمه چهارگانه اهل سنت در فروع فقهی به شمار میآید. دو پیشوای فقهی دیگر اهل سنت، مالک بن انس بن مالک(93-179هـ ق) و محمدبن ادریس شافعی(150-204 هـ ق) درحدیث گرایی از احمد بن حنبل پیروی کردند.
ذیل لوای حدیث گرایی آثار بسیاری از منابع حدیثی اهل سنت، همچون «صحیح بخاری» (متوفای 265 هـ ق) و «صحیح مسلم» (متوفای261 هـ ق) و «المعجم الکبیر» طبرانی(متوفای360 هـ ق) تألیف شد ودر این کتابها، علاوه براحکام فقهی که غالب بود، ابوابی از اصول عقاید مبتنی برحدیث، مانند «کتاب القدَر» و «کتاب الإیمان» نیز، به خصوص، در صحیح بخاری، مطرح گردید. همچنین چهار جامع حدیثی شیعه در همین فضا تألیف شد، با این خصوصیت که احادیث امامان شیعه هم در این جوامع به طور مستقل حجیت شرعی یافت.
سرانجامِ جریان حدیث گرایی
با اینکه معتزله و تا حدودی اشاعره و بیش از اشاعره، ماتریدیه درجهت مخالف حدیث گرایی افراطی قدم برداشتند و پیش رفتند، اما این شیوه در تاریخ تفکر اسلامی از بین نرفت.
در قرن هفتم هجری احمدبن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه (661- 728 ق) بار دیگر پرچم متابعت از احمد بن حنبل را برافراشت و فتاوای افراطی فراوانی، از جمله منع بوسیدن حرم و زیارت قبور، حتی قبر پیامبراکرم(ص)، را صادر کرد و مورد طعن و مخالفت سران هر سه مذهب اهل تسنن، حتی حنابله در مصر، قرارگرفت و سرانجام پس از محاکمه در زندان درگذشت. در حالیکه مهمترین مدافع او شاگردش ابن قیم جوزی (متوفای751 ق) و پیروان دیگری همچون ابن کثیرقرشی(متوفای774ق) و ذهبی، مورخ معروف (متوفای748 ق) به تمجید او پرداختند، اما، به هرحال، چراغ هدایت ابن تیمیه حتی در بین اهل سنت خاموش شد تا آنکه در قرن دوازدهم هجری محمدبن عبدالوهاب (1115- 1206ق)، که در شهر عُیینه درعربستان در خانوادهای حنبلی رشد یافته بود، بار دیگر میراث ابن تیمیه را زنده کرد و به کمک افرادی از آل سعود حکومت مبتنی برافراط گرایی حدیثی را باعنوان «سلفیه»، به معنی «بازگشت به سنت گذشتگان ازاهل حدیث»، تشکیل داد.
سرانجام با افراطگریهایی در حلال دانستن خون و مال نوامیس مخالفان و کشتارهای فراوان، حکومت آل سعود تحکیم یافت و گروههایی مثل طالبان و سپاه صحابه پاکستان و داعش از آن بیرون آمدند.
تأسیس مذهب اعتزال
معتزله نخستین رقیبان اهل حدیث و نخستین عکس العمل زیادهروی در حدیث گرایی بودند، و ظهور آنان را میتوان اولین عکس العمل فکری در حدیث گرایی افراطی و جمود بر ظواهر متون در قرون اولیه ظهور اسلام دانست.
به همین دلیل طبیعی و مورد انتظار بود که زیادهرویهایی هم در عقلگرایی از جانب معتزله صورت گیرد، که شمهای، از آنچه را با علیت مرتبط است، در آینده نقل خواهیم کرد.
این فرقه در پی کنارهگیری واصل بن عطا (متوفای131هـ ق) از درس استادش حسن بن ابوالحسن یسار معروف به حسن بصری (متوفای110هـ ق) به وجود آمد.
در واقع، میتوان، به پیروی از گزارشگران و مورخان علم کلام، معتزله را بنیان گذار علم کلام اسلامی دانست که رفته رفته و به تدریج در طول زمان مدرسه عقلی بزرگی را تاسیس کردند.
در بین خلفا تنها سه خلیفه عباسی، مأمون و معتصم و واثق به معتزله روی خوش نشان دادند و مأمون حتی در این زمینه زیادهرویهایی کرد، از جمله غیرمعترفان به خلق قرآن را، که نظر شاخص معتزله بود، در فشار گذاشت تا به این عقیده اعتراف کنند و احمد حنبل را که حاضر به اعتراف نشد مدت بیست و هشت ماه در زندان نگاه داشت و پس از آزادی او را ممنوع التدریس ساخت.
پس از این دوران ستاره اقبال معتزله غروب کرد و متوکل عباسی بار دیگر به اصحاب حدیث روی آورد و احمد بن حنبل را تکریم نمود، هرچند زهد فراوان احمد بن حنبل او را از اعتنا به اکرام خلیفه باز میداشت.
با اینهمه، معتزله، به دلیل منطق عقلانی قوی، توانستند از فراز و فرودها، که فرودش بسیار بیشتر بود، بگذرند و موقعیت خود را درتاریخ تفکر کلامی اسلامی، علیرغم مخالفتهای اشاعره و بی مهریهای خلفا، استوار سازند.
در قرون اخیر بار دیگر کسانی از متفکران مسلمان عقاید معتزله را مرور کرده و از جهاتی مورد تأیید قرار داده و به نومعتزلیان شهرت یافتهاند.
درباره این گروه جدید سخنان بسیار در سایتهای ایرانی و مقالات مندرج در آنها آمده و همه آنها بیطرفانه نیست، بلکه غالب آنها از ابتدا به منظور انتقاد نوشته شده، درحالیکه در یک تحقیق بیطرف درباره یک فرقه مذهبی ابتدا باید معرفی و بیان عقاید آن فرقه آنگونه که بوده و هست – نه آنگونه که نویسنده میل دارد باشد – صورت گیرد و سپس انتقاد منصفانه انجام شود. درگزارش برخی از عقاید نومعتزلیان معاصر به مواردی از اینگونه مشاجرات اشاره خواهیم کرد.
معتزلیان اصولا ازجهت عقلگرایی دربین فرقههای اسلامی شهرت دارند و برخی از آنان، مثل ابوعَمرو معمّر بن عباد سلّمی (متوفای215ق)، ابو اسحاق ابراهیم بن سیار معروف به نظّام (متوفای ۲۲۱ ق)، ابوعثمان عمروبن بحرجاحظ (متوفای 255ق) و ابوبِشرثمامة بن اشرس نمیری (متوفای بین 213 تا 227ق) در شمار متهمان هستند، و معمّر در بین ایشان نیز شاخصتر از بقیه است. سخنانی گفتند که احیانا به مخالفت با بسیاری ازمعجزات و داستانهایی است که در قرآن کریم آمده است و در اینجا فرصت ورود به آن بحث نیست.
نومعتزلیان معاصر و یک نمونه
در قرون اخیر این زمزمه از سوی کسانی که به عنوان نومعتزلیان شهرت یافتهاند شنیده میشود که میگویند: آنچه بر پیامبر(ص) فرود آمده فقط معانی بوده و این معانی پس از پرورده شدن و آمیختن با اندیشهها و تخیلات شخص پیامبر(ص) توسط وی، در پوشش کلمات و جملات عرضه شده است.
پیداست که وقتی راه بر چنان احتمالی باز شد این فرض که شخص پیامبر(ص)هم، به لحاظ تهذیب نفس و تحول روحی و صفای ضمیر خود، اندیشههایی داشته و با خدایی دانستن آنها به خود اجازه بازگویی در قالب وحی را بدهد منتفی نخواهد بود.
با پذیرش این فرض راه بر تخیلی و تفسیر گونه بودن برخی از گفتهها و به ویژه، بسیاری از خبرهای تاریخی و امور مربوط به داستانهای پیامبران و حتی برخی از احکام و دستوراتی که ضروری شمرده میشوند، نیز گشوده میگردد، همانگونه که عرفا و متصوفه گاهی در مقام جذبه و خلصه به اظهار سخنانی کاملا تخیلی و غیر واقعی مبادرت میکنند و همانگونه که هر رمان نویس ماهر و تخیل آفرینی مرتکب خیال پردازی میشود و بدان وسیله به جذب خواننده تخیلگرا توفیق مییابد.
این اندیشه در برخی از منابع اینترنتی، بدون ذکر شاهد و مدرک، به برخی از اندیشمندان کشورهای اسلامی، از جمله فضل الرحمان در پاکستان، خالص مجید در اندونزی، حسن حنفی و حامد ابو زید درمصر، عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری در ایران نسبت داده شده است.
اما تنها موردی که در ایران نمود یافت و بحثهای متقابل جدی را برانگیخت مصاحبه ای از عبدالکریم سروش بود که گویا در برنامه پرگار، بخش فارسی رسانه بی بی سی، با اجرای داریوش کریمی برگزار شد و خبرش منتشر گردید.
نگارنده جهت پیگیری اصل مصاحبه به اینترنت مراجعه کرد ولی با کمال تعجب مشاهده کرد که اصل گفتههای سروش، که در دو قسمت ضبط شده و آمده بود، مسدود (فیلتر) شده ولی نقد مفصل یکی ازمنتقدان حوزوی به نام هادی صادقی به تفصیل، به دوصورت، مکتوب ومسموع، درسایتهای مختلف موجود است، وگویا تنظیم کنندگان ایرانی سایت، این آیه را نخوانده بودند که میفرماید:«الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه» (زمر، آیه18)، ونیندیشیدهاند که اگربیننده پژوهشگر سخن طرف مقابل را استماع نکند چه بسا نتواند در« اتباع أحسن» توفیق چندانی داشته باشد.
متأسفانه به دلیل مسدود بودن سایت بی بی سی امکان مراجعه و جستجوی اصل برنامه برای اینجانب نیست. به هرحال، با جستجوی بیشتر، بخشی از مکتوب اصل مصاحبه، به ضمیمه نقدی مفصل، یافته و ملاحظه شد که ظاهرا این نسبت درست است. سروش، برحسب حکایت عین سخنان منسوب، مدعی است که وحی، الهام است. این همان تجربه ای است که شاعران و عارفان دارند، هرچند پیامبران این را در سطح بالاتری تجربه میکنند، چنانکه یکی از فیلسوفان مسلمان، که نامش نیامده، گفته است: وحی بالاترین درجه شعر است. شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس میکند که منبعی خارجی به او الهام میکند و چیزی دریافت کرده است. شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است.
ایشان، طبق نقل دیگری، درمورد «امکان خطا پذیری وحی» میگوید: امروزه مفسران بيشتری فكر میكنند وحی در مسائل صرفاً دينی مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادات خطا پذير نيست، اما آنها میپذيرند كه وحی میتواند در مسائلی كه به اين جهان و جامعه انسانی مربوط میشود، اشتباه كند. آنچه كه قرآن درباره وقايع تاريخی ساير اديان و ساير موضوعات عملی زمينی میگويد لزوماً نمیتواند درست باشد، اين مفسران، اغلب استدلال میكنند كه اين نوع خطاها در قرآن خدشهای به نبوت پيامبر(ص) وارد نمیكند، چون پيامبر به سطح دانش مردم خويش فرود آمده است و به زبان زمان خويش سخن گفته است.
این قسمت اگر چه در جوابیه مذکور بدون مدرک نسبت داده شده ولی با سطور پایانی قسمت قبل هماهنگ است و صحت استناد آن قابل تأیید مینماید.
سخن پایانی در مورد انشاء کننده قرآن
میل داشتیم به پاسخهای استاد جعفر سبحانی و گفتههای نویسنده مقاله در پاسخ ادعاهای عبدالکریم سروش وارد شویم، و البته به مناسبتِ سخنان منقول از سروش و پاسخهایی که به ایشان داده شده میتوان وارد بحث شد و به بهانه بررسی اصل مدعا و پاسخها مدتی به این گفتگو، که گمان نمیرود هرگز به نتیجه قطعی برسد، سرگرم شد، ولی اولا: ورود به این وادی ما را از مسیرمان منحرف و از هدفمان دور میکند. ثانیا: مناسبت ورود به این مطلب گزارش آرای نومعتزلیان معاصر دریک مسأله خاص و در ادامه گزارش نظر افراطیگران معتزلی بود، و این مقصود انجام شد. بدین جهت به همین مقدار گزارش اکتفا کرده و فقط نکتهای تاریخی و طنزآمیز را پایان بخش این ماجرا قرار میدهیم:
در قرآن کریم از قول مخالفان معاصر پیامبر(ص) و منکران وحی قرآنی نقل شده که پیامبر را مجنون و سخنش را شعرهای شاعری مجنون میخواندند: «وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُواْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونٍ (الصافات، 36)»: میگویند آیا ما خدایانمان را به خاطرشاعری دیوانه ترک گوییم؟». تفاوت نظرآقای سروش با نظر کفار مکه، در یک کلمه این است: آنها میگفتند شاعری مجنون و ایشان میگوید شاعری عاقل.
انتهای پیام