صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۹۶۹۹۳۱
تاریخ انتشار : ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۹:۲۴
چشمه حکمت/ ۲۵

استاد عبدالجبار کاکایی در بیست و پنجمین برنامه «چشمه حکمت» حکایتی از بوستان سعدی درباره مردان بزرگ را بیان کرده است.

به گزارش ایکنا، استاد عبدالجبار کاکایی در بیست و پنجمین برنامه «چشمه حکمت» که به مناسبت ماه مبارک رمضان در خبرگزاری ایکنا تهیه شده، به بیان حکایتی از کتاب ارجمند بوستان سعدی درباره ریاکاری پرداخته است:
 
همچنان از خبرگزاری ایکنا، با بیان گوشه‌هایی از آثار مشاهیر شعر فارسی نظم و نثر در خدمت شما هستیم. حکایت مردان بزرگ روزگار که ناشناس و گمنام در کنار ما زندگی می‌کنند، بدون اینکه حبس در ذات و طینتشان داشته باشند و بدون اینکه ریاکار باشند و چه زیباست مصادیق آن را وقتی از زمره آثار سعدی می‌خوانیم و جزئی‌نگری سعدی در معرفی این بزرگان که چطور در کنار ما با این صفات زندگی می‌کنند. 
 
ظاهراً حکایت در شیراز اتفاق می‌افتد و سعدی می‌گوید.
 
یکی بربطی در بغل داشت مست
به شب بر سر پارسایی شکست
 
*یک مستی، ساز بربطی (معادل کمانچه امروز) در بغل داشت.
 
 
چو روز آمد آن نیکمرد سلیم
بر سنگدل برد یک مشت سیم
 
*واحد خرید و فروش کالا در روزگار قدیم سیم (معادل نقره) و زر (معادل طلا) بوده است؛
 
که دوشینه معذور بودی و مست
مرا و تو را بربط و سر شکست
 
*یکی از وجوه ارزشمندی سخن سعدی همین گزیده‌گویی است. در این بیت دقت کنید که چه زیبا گفته است. دو اتفاق افتاد، بربط تو شکست، سر من هم شکست.  
 
مرا به شد آن زخم و برخاست بیم
تو را به نخواهد شد الا به سیم
 
از این دوستان خدا بر سرند
که از خلق بسیار بر سر خورند
 
*تعبیر بر سرند، یعنی بسیارند.  
انتهای پیام
مطالب مرتبط